زندگینامه شهید احمد کاظمی
در سال 1337 در «نجف آباد» یکی از شهرهای استان« اصفهان» دیده به جهان گشود.
در سن ? 18سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهههای جنوب« لبنان» حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود . حکم مسوولیتهای زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ? 50نفره در جبهههای آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. در پایان جنگ تحمیلی همین گروه ? 50نفره بافرماندهی شهید« کاظمی» به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه (لشگر زرهی 8نجف اشرف )تبدیل شد . با بکارگیری سلاحهای به غنیمت گرفته شده از عراقیها که به صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات جنگی بالغ می شد. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را سرکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با دشمنان کشور در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه« فیاضیه»در« آبادان»، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف وپس از جنگ نیز یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران هشت سال حماسه وافتخار، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.
در طی این سالها به تحصیل نیزپرداخت ومدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح اعطانمودند. وی در اواسط سال 1384 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در 29/10/1384 در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.
شما مستحق شهادت هستید
رهبرمعظم انقلاب وفرماندهی کل قوا:
حدود دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت: «من دو خواسته و آرزو دارم. یکی آنکه رو سفید باشم و دیگر آنکه شهید شوم.» من به او گفتم که برای شما حیف است که بمیرید، شما مستحق شهادت هستید. اما نه به این زودی، این نظام هنوز به شما نیاز دارد. در آن جلسه به شهید کاظمی گفتم «روزی که خبر شهادت صیاد شیرازی را به من دادند گفتم، شهادت حق او بود.» با ذکر این خاطره دیدم در چشمان شهید کاظمی اشک جمع شده است. در این لحظه او به من گفت: ان شالله خبر من را هم به شما بدهند.
پیام رهبر معظم انقلاب وفرمانده کل قوا
بسم الله الرحمن الرحیم
فقدان شهادت گون سردار رشید اسلام سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپیما، این جانب را داغدار کرد.
این فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه بی نظیر بود.
تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است. این جانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه را به همه ملت ایران به ویژه به مردم عزیز و شهیدپرور نجف آباد تبریک و تسلیت میگویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسألت میکنم. سیدعلی خامنه ای
پیام رئیس جمهور
بسم الله الرحمن الرحیم
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.
حادثه تلخ و ناگوار شهادت فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار سرتیپ کاظمی و فرمانده لشگر قهرمان 27 حضرت رسول(ص) و همراهان آنان که همه از سربازان فداکار و خدوم اسلام و میهن اسلامی بودند، موجب تاثر وتاسف شدید گردید.
ضایعه فقدان این سربازان فداکار ولی عصر(عج) را به آن حضرت فرمانده معظم کل قوا، دلاورمردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همه نیروهای مسلح، خانواده معظم شهدا و ملت شریف و عزیز ایران تسلیت میگویم.آنچه که میتواند این حادثه را قابل تحمل کند، کارنامه سراسر ایثار و فداکاری این عزیزان است که نقطه درخشان تاریخ کشور ماست. پرچم استقامت و پایداری که پیوسته در دست این سربازان فداکار میهن اسلامی در اهتزاز است، همچنان در دست سربازان دیگری از خیل ایثارگران برافراشته خواهد ماند. خون این عزیزان نقطه اتصال نسلهاست، نسلی که بازمانده مقاومت و تلاش دوران دفاع مقدس است و در دفاع از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی سر از پا نمیشناسد.
یقین دارم که همه نیروهای مسلح همچون آحاد ملت، با اتکال به ذات احدیت، تمسک به فرهنگ انتظار، تبعیت از ولی امر مسلمین، مظهر خواستن و توانستن، پایداری و عزت خواهند ماند. وجود چنین ملتی و سربازانی موجب افتخار است.
عزت و سربلندی نیروهای مسلح و ملت شریف را از خداوند عزیز و قادر مسالت دارم.
محمود احمدینژاد ،رییس جمهوری اسلامی ایران
اسامی شهدا سانحه
1-سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی فرماندهی نیروی زمینی سپاه
2-سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی جعفری فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله
3- سردار سرتیپ پاسدار سعید سلیمانی معاون عملیات نیروی زمینی سپاه
4- سردار سرتیپ پاسدار نبیالله شاهمرادی معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه
5-سردار سرتیپ پاسدار خلبان عباس کربندی مجرد فرماندهی پایگاه هوایی قدر نیروی هوایی سپاه و خلبان یکم پرواز
6- سردار سرتیپ پاسدار غلامرضا یزدانی فرماندهی توپخانهی نیروی زمینی سپاه
7- سردار سرتیپ پاسدار صفدر رشادی معاون طرح و برنامهی نیروی زمینی سپاه
8- سردارسرتیپ پاسدار خلبان احمد الهامینژاد فرماندهی دانشکدهی پروازی نیروی هوایی سپاه و کمک خلبان
9- سردار سرتیپ دوم پاسدار حمید آذینپور رییس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه
10-سرهنگ پاسدار مرتضی بصیری مهندس پرواز
11-برادر پاسدار محسن اسدی افسر همراه فرماندهی شهید نیروی زمینی سپاه
آثارباقی مانده از شهید
وصف یاران سفر کرده / به روایت شهید احمد کاظمی
راستی از کدامشان بگویم، از شهید اربابی، که 6 ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که من 6 ماه دیگر شهید میشوم، یا از شهید زینلی، که 3 روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمتهای گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است گفت: احمد کمی اینطرفتر خورده انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد، دیگر چه؟ مثلاً فریاد بزند، داد بزند که من دارم شهیدمیشوم، ببینید واقعاً که چه بوده و ما کیها بودیم و چی هستیم و چه باید بکنیم، گفتم یادم باشد یک قسمت دیگر از این شهید برایتان بگویم، ایشان خیلی بچة قدرتمندی بود، همین حالا عکسش را هم که ببینید همین را نشان میدهد. یک جایی بود حالا یادم نیست کدام عملیات بود به خط میرفتیم، ایشان موتور را میراند و من هم عقب موتور نشسته بودم یکدفعه روبرو شدیم با یک مانع که موتور نمیتوانست عبور کند، یک کمی هم من ناراحتی جسمی داشتم، من آمدم پائین اینقدر این بچه توانا بود که شاید باور نکنید، موتور 125 را یک شکلی بلند کرد و آنطرف مانع گذاشت که من خیلی تعجب کردم، گمان نکنم یک نفر تنها بتواند چنین کاری بکند، آری یک چنین آدمی بود، خیلی هوشیار و باتوان بود.
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچکدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامة قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند.
خدا میداند من بارها گفته بودم با شهید خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را میراندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیکتر شد، دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برادر احمد، من آمادهام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید میشوم». از این روشنتر و واضحتر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود (جایی که اصلاً تصور نمیشد) یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد و یا شهید باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم، من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
یک مرتبه به برادران گفتیم که بروید یک برنامه ریزی بنمائید هر روز، هر هفته یادی از شهدا بشود، وصیت نامهای از شهدا خوانده شود، خیلی برای حفظ ما مؤثر است که به یاری خداوند این کار صورت گرفته، انشاء الله ادامه پیدا کند، کار ارزندهای است، آقایان مسؤل در این رابطه زحمت میکشند اگر شده هفتهای یک روز، و هر چه در وسعتتان هست قسمتی از وصیت نامه یا زندگینامة شهدا را زمزمه کنید و همیشه به یاد آنها باشید.
نوشته مربوط به 27 شهریور ماه سال 1384 و بمناسبت نیمه شعبان، میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) است.
سلام بر شهیدان راه خدا و سلام بر دلیرمردان و شیران روز و زاهدان شب، سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگاران دفاع مقدس.
سلام بر همرزمان و یاوران امام (ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری. سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستادهاید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان «سید علی»، پا جای پای حمید و مهدی رو به کربلا به قدس با آرزوی مولایمان.
در آستانه زادروز میلاد منجی عالم بشریت با شما عهد میبندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزشهای والایتان باشم.»
فرمانده نیروی زمینی سپاه سرتیپ پاسدار احمد کاظمی
وصیتنامه
الله اکبر ،اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندة خوب نبود،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.