دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رهبرم خامنه ای ولایتمداری امام زمان

زندگینامه شهید احمد کاظمی
در سال 1337 در «نجف آباد» یکی از شهرهای استان« اصفهان» دیده به جهان گشود.
در سن ? 18سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهه‌های جنوب« لبنان» حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود . حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ? 50نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. در پایان جنگ تحمیلی همین گروه ? 50نفره بافرماندهی شهید« کاظمی» به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه (لشگر زرهی 8نجف اشرف )تبدیل شد . با بکارگیری سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها که به صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات جنگی بالغ می شد. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را سرکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با دشمنان کشور در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه« فیاضیه»در« آبادان»، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف وپس از جنگ نیز یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران هشت سال حماسه وافتخار، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.

در طی این سالها به تحصیل نیزپرداخت ومدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح اعطانمودند. وی در اواسط سال 1384 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در 29/10/1384 در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.

 

شما مستحق شهادت هستید

رهبرمعظم انقلاب وفرماندهی کل قوا:

حدود دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت: «من دو خواسته و آرزو دارم. یکی آنکه رو سفید باشم و دیگر آنکه شهید شوم.» من به او گفتم که برای شما حیف است که بمیرید، شما مستحق شهادت هستید. اما نه به این زودی، این نظام هنوز به شما نیاز دارد. در آن جلسه به شهید کاظمی گفتم «روزی که خبر شهادت صیاد شیرازی را به من دادند گفتم، شهادت حق او بود.» با ذکر این خاطره دیدم در چشمان شهید کاظمی اشک جمع شده است. در این لحظه او به من گفت: ان شالله خبر من را هم به شما بدهند.

پیام رهبر معظم انقلاب وفرمانده کل قوا

بسم الله الرحمن الرحیم

فقدان شهادت گون سردار رشید اسلام سرلشکر احمد کاظمی و تعدادی از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپیما، این جانب را داغدار کرد.

این فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه بی نظیر بود.

تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود. آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می‌کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم می‌گشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است. این جانب شهادت این سردار رشید و نامدار و دیگر جان باختگان این حادثه را به همه ملت ایران به ویژه به مردم عزیز و شهیدپرور نجف آباد تبریک و تسلیت می‌گویم و از خداوند متعال برای بازماندگان این شهیدان، بردباری و قدرت تحمل و پاداش صابران و برای خود آنان علو درجات اخروی را مسألت می‌کنم. سیدعلی خامنه ای

پیام رئیس جمهور

بسم الله الرحمن الرحیم

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.
حادثه تلخ و ناگوار شهادت فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار سرتیپ کاظمی و فرمانده لشگر قهرمان ‌27 حضرت رسول(ص) و همراهان آنان که همه از سربازان فداکار و خدوم اسلام و میهن اسلامی بودند، موجب تاثر وتاسف شدید گردید.
ضایعه فقدان این سربازان فداکار ولی عصر(عج) را به آن حضرت فرمانده معظم کل قوا، دلاورمردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همه نیروهای مسلح، خانواده معظم شهدا و ملت شریف و عزیز ایران تسلیت می‌گویم.آنچه که می‌تواند این حادثه را قابل تحمل کند، کارنامه سراسر ایثار و فداکاری این عزیزان است که نقطه درخشان تاریخ کشور ماست. پرچم استقامت و پایداری که پیوسته در دست این سربازان فداکار میهن اسلامی در اهتزاز است، همچنان در دست سربازان دیگری از خیل ایثارگران برافراشته خواهد ماند. خون این عزیزان نقطه اتصال نسل‌هاست، نسلی که بازمانده مقاومت و تلاش دوران دفاع مقدس است و در دفاع از انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی سر از پا نمی‌شناسد.
یقین دارم که همه نیروهای مسلح همچون آحاد ملت، با اتکال به ذات احدیت، تمسک به فرهنگ انتظار، تبعیت از ولی امر مسلمین، مظهر خواستن و توانستن، پایداری و عزت خواهند ماند. وجود چنین ملتی و سربازانی موجب افتخار است.
عزت و سربلندی نیروهای مسلح و ملت شریف را از خداوند عزیز و قادر مسالت دارم.
محمود احمدی‌نژاد ،رییس جمهوری اسلامی ایران

اسامی شهدا سانحه

1-سردار سرلشکر پاسدار احمد کاظمی فرمانده‌ی نیروی زمینی سپاه
2-سردار سرتیپ پاسدار سعید مهتدی جعفری فرمانده‌ی لشکر ‌27 محمد رسول‌الله
3- سردار سرتیپ پاسدار سعید سلیمانی معاون عملیات نیروی زمینی سپاه
4- سردار سرتیپ پاسدار نبی‌الله شاه‌مرادی معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه
5-سردار سرتیپ پاسدار خلبان عباس کربندی مجرد فرمانده‌ی پایگاه هوایی قدر نیروی هوایی سپاه و خلبان یکم پرواز
6- سردار سرتیپ پاسدار غلامرضا یزدانی فرمانده‌ی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه
7- سردار سرتیپ پاسدار صفدر رشادی معاون طرح و برنامه‌ی نیروی زمینی سپاه
8- سردارسرتیپ پاسدار خلبان احمد الهامی‌نژاد فرمانده‌ی دانشکده‌ی پروازی نیروی هوایی سپاه و کمک خلبان
9- سردار سرتیپ دوم پاسدار حمید آذین‌پور رییس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه
10-سرهنگ پاسدار مرتضی بصیری مهندس پرواز
11-برادر پاسدار محسن اسدی افسر همراه فرمانده‌ی شهید نیروی زمینی سپاه

آثارباقی مانده از شهید
وصف یاران سفر کرده / به روایت شهید احمد کاظمی
راستی از کدامشان بگویم، از شهید اربابی، که 6 ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که من 6 ماه دیگر شهید می‌شوم، یا از شهید زینلی، که 3 روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمتهای گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است گفت: احمد کمی اینطرف‌تر خورده انشاء الله همین روزها جای اصلی می‌خورد و همین هم شد، دیگر چه؟ مثلاً فریاد بزند، داد بزند که من دارم شهیدمی‌شوم، ببینید واقعاً که چه بوده و ما کی‌ها بودیم و چی هستیم و چه باید بکنیم، گفتم یادم باشد یک قسمت دیگر از این شهید برایتان بگویم، ایشان خیلی بچة قدرتمندی بود، همین حالا عکسش را هم که ببینید همین را نشان می‌دهد. یک جایی بود حالا یادم نیست کدام عملیات بود به خط می‌رفتیم، ایشان موتور را می‌راند و من هم عقب موتور نشسته بودم یکدفعه روبرو شدیم با یک مانع که موتور نمی‌توانست عبور کند، یک کمی هم من ناراحتی جسمی داشتم، من آمدم پائین اینقدر این بچه توانا بود که شاید باور نکنید، موتور 125 را یک شکلی بلند کرد و آنطرف مانع گذاشت که من خیلی تعجب کردم، گمان نکنم یک نفر تنها بتواند چنین کاری بکند، آری یک چنین آدمی بود، خیلی هوشیار و باتوان بود.

من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچکدام از این بچه‌ها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامة قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را می‌شناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان می‌آوردند.
خدا می‌داند من بارها گفته بودم با شهید خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را می‌راندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیک‌تر شد، دستش را گذاشت روی شانه‌ام و گفت: «برادر احمد، من آماده‌ام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید می‌شوم». از این روشن‌تر و واضح‌تر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود (جایی که اصلاً تصور نمی‌شد) یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد و یا شهید باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم، من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
یک مرتبه به برادران گفتیم که بروید یک برنامه ریزی بنمائید هر روز، هر هفته یادی از شهدا بشود، وصیت نامه‌ای از شهدا خوانده شود، خیلی برای حفظ ما مؤثر است که به یاری خداوند این کار صورت گرفته، انشاء الله ادامه پیدا کند، کار ارزنده‌ای است، آقایان مسؤل در این رابطه زحمت می‌کشند اگر شده هفته‌ای یک روز، و هر چه در وسعتتان هست قسمتی از وصیت نامه یا زندگینامة شهدا را زمزمه کنید و همیشه به یاد آنها باشید.
نوشته مربوط به 27 شهریور ماه سال 1384 و بمناسبت نیمه شعبان، ‌میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) است.
سلام بر شهیدان راه خدا و سلام بر دلیرمردان و شیران روز و زاهدان شب، سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگاران دفاع مقدس.
سلام بر همرزمان و یاوران امام (ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری. سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستاده‌اید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان «سید علی»، پا جای پای حمید و مهدی رو به کربلا به قدس با آرزوی مولایمان.
در آستانه زادروز میلاد منجی عالم بشریت با شما عهد می‌بندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزشهای والایتان باشم.»
فرمانده نیروی زمینی سپاه سرتیپ پاسدار احمد کاظمی

وصیتنامه
الله اکبر ،اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بندة خوب نبود،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.

 




      

تولد و کودکی
فعالیتهای سیاسی - مذهبی

فعالیتهای دوران انقلاب
تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر
تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها
نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه
حماسه خونین‌شهر

ویژگیهای اخلاقی

نحوه شهادت

تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا

گوشه ای از وصیتنامه

تولد و کودکی
به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردکشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.

فعالیتهای سیاسی - مذهبی
فعالیتهای سیاسی - مذهبی شهید جهان‌آرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 - در سن 15 سالگی - تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنکه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شرکتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد.

افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء کردند و در آن متعهد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.

بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند.

این گروه برای انجام نبردهای چریکی، یکسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند.

در سال 1351 این تشکل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شکنجه و بازجویی در ساواک خرمشهر، سید محمد به علت سن کم به یکسال زندان محکوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی که در زندان بود در مقابل شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت می‌کرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند که هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد کرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست کشانده بود.

پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواک او را احضار و تهدید کرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی کناره‌گیری کند. تهدیدی بی‌نتیجه، که منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شکل‌گیری انجمن اسلامی این مرکز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تکثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سرکوبگرانه رژیم فعالیت می‌کرد.

در سال 1355 به دلیل ضرورتی که در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌کرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود که به دلیل ضرورتهای کار مسلحانه مکتبی، ناچار به زندگی کاملاً مخفی روی آورد.

سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی که گروه توسط عوامل نفوذی ساواک شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران - قم توسط مامورین کمیته مشترک ضدخرابکاری کنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواک عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب کارگران شرکت نفت در اهواز) زدند.

در کنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی - تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و کاشان گسترش داد.

در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواک به شهادت می‌رسد.

فعالیتهای دوران انقلاب
در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و کسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، کشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد که محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد.

در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانکهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و کشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر کننده می‌گیرند. در یک درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌کنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند.با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد.

تشکیل کانون فرهنگی نظامی خرمشهر
به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، که با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشکیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشکل حرکت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید.شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی کانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی که از جنگ چریکی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم کرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد که شاخه نظامی کانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌کرد. کانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حکومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، که عوامل مزدور بیگانه توسط آنان کمک مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند.

تشکیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها
شهید جهان‌آرا در شکل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت.در آن زمان با توجه به ضعف عملکرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهکهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حکومت ستمشاهی، نظام و کل حاکمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بکشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یکی از ابزارهای استکبار جهانی، در منطقه قد علم کرده بود تا برای اشاعه اهداف استکبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد.

شهید جهان‌آرا با بکارگیری پاسدارن انقلاب و همکاری مردم، این آشوب را سرکوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد کرد و به لطف خدای تبارک و تعالی بساط این گروهک ضدانقلابی برچیده شد.از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشکیل یک واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود.ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌کرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساکن در نقاط مرزی که در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با کار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت کنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درک این مساله ضمن تکیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت کار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت.

نقش شهید در خنثی‌سازی کودتای نوژه
شهید جهان‌آرا در جریان کودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حرکت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به کمک نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و کشف بخشی از شبکه کودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود.ایشان ضمن اینکه با زیرکی و درایت در خنثی کردن این توطئه عمل می‌کرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند.
حماسه خونین‌شهر
در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند که با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا کنند و در فاصله کوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از کشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشکر) در این نقطه، زمین گیر کرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل کارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یکی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید:«امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یک نفر پش بی سیم یادداشت می کرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچه ها می خواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانک را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود که به دیوار یکی از منازل بندر برخورد کرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانک، بلند شدم و داد زدم: الله اکبر، الله اکبر، ... حمله کنید؛ که دشمن پا به فرار گذاشته بود...»

جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید:«وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیداً متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.»

آنها بادست خالی در حالی که اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند که خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی - نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و کوچه به کوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی کردند و با توجه به اینکه پاسداران سپاه خرمشهر کم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینکه رزمندگان، خودشان را در گروه های کوچک (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند.در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به کارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ کرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می کرد.

برادری تعریف می کند:«روزهای آخر این مقاومت بود که بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند که شهر دارد سقوط می‌کند. او با صلابت به آنها پیام داد که باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نکند.»

شهید جهان‌آرا می‌گفت:«آرزو می‌کنم در راه آزاد کردن خونین‌شهر و پاک کردن این لکه از دامان جوانان شهید شوم.»

او و همرزمانش با توکل به خدا، خالصانه جانفشانی کردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت کردند و زیر بار ذلت نرفتند و یکبار دیگر حماسه حسینی را در کربلای ایران اسلامی تکرار نمودند.

سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید:«مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلکه در سرنوشت کلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت که چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.»

ویژگیهای اخلاقی
شهید جهان‌آرا در کنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و کوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت.
از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ کلام عجیبی داشت.خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توکل، فداکاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود.

به برادران می‌گفت:«انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید افکار شرک‌آلود و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.»در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون کسب فیض می‌کرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تکه کلامش این بود: من مخلص و چاکر امام هستم. از جمله سخنانش این بود که: مادامی که به خدا اتکا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم.سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد که در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی که در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌کرد.

تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینکه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یک بسیجی می‌دانست و در حالی که فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ کرده بود.او به تربیت کادرهای کارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداکاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود که وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان کرد.

نحوه شهادت
در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یک فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حرکت بود تا بدن پاک و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، که در منطقه کهریزک تهران دچار سانحه شد و سقوط کرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترک آجا)، سردار سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز (قائم مقام فرماندهی کل سپاه) و سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند.شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداکاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.
تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا
من مایلم اینجا یادی بکنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی که در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت کردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیک شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه که صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانک تعمیری از کار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست - که افسر ارتشی بسیار متعهدی بود - از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی - یک لشکر مجهز زرهی عراقی با یک تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز روی خرمشهر می بارید - سی و پنج روز مقاومت کردند. همانطور که روی بغداد موشک می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت کردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار کنید. بعد هم که می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی کوتاهی می کنند. مقام معظم فرماندهی کل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران

گوشه ای از وصیتنامه

انقلاب بیش از هرچیز برای ما یک ابتلای الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینکه خود را از قید آلودگیهای شرکین و وابستگیها، پاک و خالص می‌کنیم، انقلابمان و حرکت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شکست مصون می‌ماند.

 




      

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت نامه

انا لله و انا الیه راجعون

السلام علیک یا ابا عبدالله

با درود و سلام بیکران به ارواح طیبه پاک شهداى اسلام خصوصا حضرت آقا امام حسین (ع) و با درود و سلام فراوان به محضر یگانه منجى عالم بشریت حضرت حجت ابن الحسن العسکرى (عج) و نایب بر حقش امام خمینى دامة ظله و با درود و سلام به امت شهیدپرور و خانواده معظم شهدا.

در این لحظات آخر آنچه را که در دلم نهفته است از اعماق وجودم برایتان بر صفحه کاغذ مى‌نویسم باشد که انشاءالله بر روى همه تاثیر مثبت بگذارد و به نحو احسن براى رضاى خدا انجام بدهیم و بدان جامه عمل بپوشانیم و مورد قبول و الطاف باریتعالى قرار بگیرد.

بار پروردگارا خودت مى‌دانى که در این دنیاى رنگارنگ در این دنیاى پرزرق و برق و گول زن،در این دنیاى پر تجملات که خیلى چیزها در آن نهفته است و باعث مى‌شود که هر کسى به هر سوئى کشانده شود حال بستگى به کمال معرفت شناخت و ظرفیت شخص دارد و در درجه اول نیاز به کمک تو داریم

اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین

بار پروردگارا فقط تو را مى‌پرستیم و از تو کمک مى‌خواهیم

معبودا ما را در این آزمایش الهى موفق بدار

آرى عزیزانم،اى کسانیکه همیشه آرزو مى‌کنید و مى‌گوئید که اى کاش ما هم زمان آقا امام حسین (ع) بودیم و به یارى او مى‌شتافتیم ،خوب الان موقعش رسیده هر کسى که به هر نحوى مى‌تواند باید رزمندگان اسلام را یارى نماید.

این گفته حقیر نیست بلکه فرموده حسین زمانمان یعنى فرزند زهرا (س) حضرت امام خمینى دامة ظله است ،اى کسانیکه دائما دم از امام حسین (ع) مى‌زنید مبادا در این لحظات حساس امام را تنها بگذارید و شب وقتى که سر به بالین بستر بگذارید به فکر مال دنیا باشید و فریب این دنیاى فانى را بخورید و از قافله عقب بمانید چرا که الان موقع عمل کردن به شعارى که مى‌دادیم رسیده است و باید به نداى ؟؟؟امام بزرگوارمان (هل من ناصر خمینى، لبیک یا خمینى لبیک یا خمینى ) هم اکنون که دارم این شهادتنامه را مى‌نویسم در حال رفتن به منطقه عملیاتى کربلاى پنج هستیم و از ایزد منان خواستارم که از این دنیا نبرد از او خواهش مى‌کنم که ما را هم جزء نوکران امام حسین و سربازان حقیقى آقا حجت ابن الحسن (عج) قرار بدهد

در پایان از خانواده‌ام اظهار شرمندگى مى‌کنم که نتوانستم به آنها خدمتى بکنم و از یکایک شما عزیزانم خصوصا پدر و مادر عزیزم و همسر گرامیم حلالیت مى‌طلبم حقیر دوازده روز نتوانستم روزه بگیرم که صحبت کنید برایم بگیرید

والسلام على من التبع الهدى

خدایا خدایا رسان بقیة الله در حیات روح الله

آمین یا رب العالمین

چهارشنبه ساعت 6 بعد از ظهر

27/12/65

الحقیر

اصغر ارسنجانى

 




      

زندگینامه
خاطرات
وصیت‌نامه
معرفی شهید علیرضا موحد دانش
علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. [روایتی دیگر: در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به کسب علم مشغول گشت.]پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.
وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی که فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.
خاطرات
مجروحیت اول
عملیات <<بازی دراز>> بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار کردن بچه‌ها، به سمت یکی از چادرها رفت، غافل از اینکه شب قبل عراقیها پاتک زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیکه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یکی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقیها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. حاجی که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.
فکر می‌کنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد کربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد کمرنگ کند.
راوی: همرزم شهید
استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یکی از خاطراتش را برای یکی از همرزمانش اینگونه تعریف کرده است:
بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شکسته رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید پیچک آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...»
فواید دست مصنوعی
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی می‌خواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که می‌رسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد می‌شوند می‌بینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را می‌کند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن می‌زند.
مامورین سعودی که این قضیه را می‌بینند علیرضا را برای بازجویی می‌برند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار می‌زنند و می‌روند. بر می‌گردند و می‌بینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی می‌شوند که علیرضا این پوسترها را از کجا می‌آورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش می‌کنند. همین کار را مکرر ادامه می‌دهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.
راوی: پدر شهید موحد دانش
حضور دلگرم کننده
شبی که خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود حدود 9 ماه از شهادت حاج علی گذشته بود. آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم. من در تمام مسیر حضور حاجی را حس می‌کردم. احساس می‌کردم او سوار برلندکروزی که همیشه با آن به خانه می‌آمد، در جلوی آمبولانس حرکت می‌کند و راه را برای عبور ما باز می‌نماید. می‌دانستم که او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال کنید بگوید که: «تعجب‌آور است اما من علیرضا را دیدم که به من لبخند می‌زد و برایم دعا می‌خواند.»
راوی: پدر شهید
فوتبال
علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه می‌آمد، با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌کرد . یکسال عید پدر علیرضا کت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به کوچه رفت و شلوارش را پاره کرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنکه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی می‌خواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمت‌های دوخته شده توجه مرا به خود جلب کرد. آنقدر ماهرانه کوک خورده بود که اول فکر کردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیکه خود علیرضا جریان را برایم تعریف کرد، به اصل قضیه پی بردم.
راوی: مادر شهید
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر می‌بردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچه‌مان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشانده‌اند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نقل پخش می‌کنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
سیزدهم مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود. علیرضا که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیکرش، همانطور که آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
راوی: مادر شهید
وصیت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله
سلام علیکم
در زمانى قلم به نیت وصیت بر کاغذ مى لغزانم که هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌کنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم که تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.
پروردگارا با گناهى زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر که غیر از تو کسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم.
مردم بدانید راهى را که در آن گام نهاده‌ایم که همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى که به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتى که پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم همانگونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند خداوند کریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان می‌کند.
شما خوب می‌دانید که شهید عزادار نمى‌خواهد، رهرو می‌خواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو همانطور که من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى کنید که فردا در محضر خدا نمى‌توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل‌72 تن شهید را نمود.
پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌هایى که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم که امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادرى داشتم که در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامه‌ام با او صحبت و درد و دل می‌کردم اکنون به شما توصیه میکنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید که على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید که على‌اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان که نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد. والسلام
علیرضا موحد دانش - مزار شهید :تهران- بهشت زهرا (س)- قطعه




      

وصیت نامه شهید جلیل آریا نژاد
وصیتی به برادران گردان فجر

با سلام به امام امت

چند مدتی است می خواستم برای برادران عزیز و سروران محترم از گردان فجر مطلبی بنویسم ولی چیزهایی که در خور شما یارا ن صدیق ابا عبدا .... باشد به ذهنم نرسیده و اصلا :بنده کوچکتر از آن هستم که بر ای شما سخن بگویم زیرا هرچه در خود جستجو می کنم شما از هر لحاظ افضل و بر تر از بنده هستید . چه کنم بنده دیرتراز دیگربرادران پذیرفته شده ومدت زیادتری در گردان مانده ام به همین منظور بر خودم دیدم که اهداف گردان و زمان تشکیل گردان رابرای شما بنویسم تا شما عزیزان با آگاهی بیشتر ادامه دهنده راه شهدای گردان باشید وبتوانید با قدرت ونیروی عظیم تر برشیطان بزرگ حمله برید .

گردان به چهار منظور اصلی تشکیل شده که بتوانیم با این حرکت هر چه سریعتر دراین جنگ تحمیلی پیروز شده واحکام خداراپیاده کنیم .

اما چها ر منظور به قرار زیر است :

1ـ سازمان دهی نیروهای دائم بسیج درجبهه

2ـ تشکیل نیروی واحد برای عملیا تهای مهم

3ـ بوجود آوردن روحیه جنگی ،زندگی و مشکلات دشوار آن در عوامل جنگ

4ـ شکوفا کردن استعداد هرنیرو .

که هر کدام ازاین چهار برنامه احتیاج به توضیح دارد که زمان توضیح دادن فعلاً نیست امام قبلا برای برادران توضیح داده شده است حتی برای برادران مسئول هم گفته شده است .

اما گردان وزمان تشکیل آن
بعد از عملیات رمضان می باشد که اولین شهدای آن حسین صدیق است وآخرین شهید آن ........ گردان در روز 15/11/61 با سخنرانی حاج بذرکار در دهلران به صورت رسمی در آمد و نام گردان هم شهید حاج نوری بر روی آن گذاشتند .در طی این مدت یعنی بعد از عملیات رمضان تاروز اعلام موجودیت جذب نیرو و کسب اجازه برای تشکیل آن می باشد .در طی این مدت گردان یک سری شهید داده است که یک سر ی آنها بدون نام ونشان در تپه 175 در عملیات محرم مفقود الاثر شدندکه لیست این شهدا دست شهید علیرضا کیانپور بود که خود شهید در تپه 178 در عملیات والفجر یک مفقود شدند .یک سری دیگر عملیات والفجر 2 شهید شدند وتعدادی دیگر هم در عملیات خیبر و حتماًچند روز آینده به شهادت خواهند رسید . انشا ءالله عزیزانی که دراین گردان می آیند بتوانند بانثار خون خود گردان را به صاحب اصلیش آقا امام زمان تحویل دهند .

اماطریقه پذیرش نیرو برای گردان که مسئله مهمی است .خود گردان الحمدا الله به دستو ر اجازه فرماندمان بالای گردان ،خود گردان نیروهای خودرا انتخاب میکند که این یک مسئله خیلی مهم و امتیاز والایی برای گردان است .دیگر از شرایط پذیرش گردان به قرار زیر است :

1ـ داشتن حسن اخلاق

2ـ تأییدی از دو تن از برادران گردان

3ـنبودن حتی معتاد به سیگار

4ـ تعهد شش ماه خدمت در گردان

5ـ تعهد به رعایت وعمل کردن تمام احکام اسلام

اما اخراج کردن افراد یانپذیرفتن نیرو باید دقت زیادی شود که فردای قیامت جلوی شما گرفته نشود .

حتماً افرادی که می خواهید اخراج کنید چندین مرتبه به اشتباهی که کرده اورا آشنا کنید و تذکرات لازم رابه اوداده باشید .

مطالبی هست که به صورت فهرست واربرای شما می گویم ان شاءالله که انجام دهید .

1ـ حسن صمیمت در بین خود زیاد کنید .

2ـ روحیه ایثارگری درخود بوجود آورید .

3ـ اختلاف درمیان خود دورکنید .

4ـ مراسم دعا ونوحه زیاد تشکیل دهید .

5ـ تا می توانید نیرو جذب کنید .

6ـ حداقل نیرو را از خود دفع کنید .

7ـ اطاعت از فرماندهی (صحیح )یادتان نرود .

8ـ پشیمان ولایت فقیه باشید .

9ـ نماز جماعت به پادارید و بعد از نماز جماعت دعا امام وامید او از یاد نبرید .

10ـ از دشمنی شیطان بزرگ غافل نباشید .

11ـ سعی کنید فردی مبتکر باشید .

12ـ تامیتوانید آموزشها ی لازم را ببینید.
و من الله توفیق

سرانجام در بیست و ششم اسفندماه سال 1363 در عملیات بدر، محور شرق دجله محل وصال سردار 23 ساله سپاه اسلام شد.




      

بنام خداوند بخشنده مهربان

این خواست خداست هجرت کنیم از دیارى به دیارى دیگر ، تا نابود کنیم کفر را در سرتاسر جهان هستى وپرچم خونین لا اله الا الله اسلام را بر افراشته سازیم که درسر زمین کفر ،تا جوابى داده باشیم به هل من ناصرحسین بن على سرور شهیدان در صحراى کربلا . البته نه با شعار ونه با کلمه بلکه با ید با خون سرخمان آبیارى کنیم ریشه اسلام را ،ریشه قرآن را وپیوندمان را با خداى خویش نزدیک ونزدیکترکنیم البته اگر لیاقت داشته باشیم که در راه خدا شهید شویم وحالا نیز من در این پایگاه اسلامى که سپاه پاسداران باشد خدمت براى اسلام میکنم تا گفته روح خدا خمینى بت شکن را که میگوید شما ها امید این اسلام ومملکت وسربازان هستید به اثبات برسانم . مادرجان حلا لم کن شیر پاکت را خداوندگواه است که تو چقدر براى من زحمت کشیدى وچقدر مرادر راه خدا تشویق نمودى . انشاالله من در راه خدا کشته شوم وبدانکه تو مرا قربانى امام حسین « ع »وعلى اکبر داده اى میدانم از شهادت من خوشحال میشوى زیرا که زندگى ،در مرگ با سعادتى است که درراه خدا باشد . من این راه را ا نتخاب کردم چون هدفم مسیر الى الله است وشهادت تنها وسیله براى رسیدن به آن ،ویک توصیه دارم براى شما وآن اینکه تا این لحظه که امام امت را یارى نموده اید ودر پیروزى انقلاب سهمى داشته اید تا آخر ادامه دهید تا سر نگونى جهل ،نفاق وبا شعار اسلام مکتب ما قرآن یاور ما ،خمینى رهبرما آمریکا دشمن ما به نهضت ادامه دهید تا برقرارشود حکومت الله . وحال برادرانم باید پاسدار اسلام باشید وپاسدارى کنید از حریم اسلامیت ومملکت وانسانیت تانمونه بارزى باشید. از برادرانم تقاضا دارم در این راه (اسلام )پاسدار باشند . چون مملکت ما به خون احتیاج دار که بایدبعد از ما شما رهروان حسین « ع »باشید واین راه راادامه دهید .

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

 




      

مسئول ستاد پشتیبانی مناطق جنگی جنوب
کمتر کسی پیدا می‌شود که از طریق جهاد سازندگی به منطقه جنوب اعزام شده باشد و با نام حسین ناجیان آشنانباشد .
مهندس شهید حسین ناجیان یکی از چهره‌های درخشان جهاد سازندگی و از بنیانگذاران این نهاد شریف می‌باشد . حسین به سال 1333 در محیط یک خانواده مذهبی درتهران متولد شد . وی همزمان با طی دوران تحصیل در یک مدرسه اسلامی با شرکت در جلستات مذهبی به فراگیری اصول اعتقادات و احکام اسلامی زیر بنای فکری خویش را شکل می‌داد .
پدر بزرگوارش می‌گوید :
حسین در سن 5 سالگی در جلسات قرآن و کلاسهای دینی ، تجوید و حدیث شرکت می‌کرد . ازنظر اخلاق و رفتار در دوران طفولیت و حتی تا زمان شهادت همیشه الگو و نمونه بود . دوران ابتدایی و راهنمایی را پشت سر گذاشت وی ازهمان دوران دبیرستان به مردم محروم و دردکشیده می‌اندیشید . در رابطه با مسایل سیاسی بسیار مبارز و جدی بود . هنگامی که برادر وی در رابطه با مسائل سیاسی بدست مزدوران رژیم پهلوی 6 ماه زندانی شده بود و ما از او اطلاعی نداشتیم . حسین بطور مداوم مادرش را دلداری می‌داد و می‌گفت : ما برای اجرای احکام الهی باید چنین اعمالی را انجام دهیم و حتی برای آن به زندان برویم و سختیها را تحمل کنیم .
پدر شهید حسین ناجیان اینگونه نقل می‌کند
آخرین باری که حسین را دیدم 15 روز قبل از شهادتش بود . و بسیارناراحت و دلگیر از اینکه به تهران آمده است . او ازمن و مادرش خواست که برای زیارت شهداء به بهشت زهرا برویم و ما هم رفتیم . پس ازاینکه بر سر مزار دوستانش فاتحه‌ای خواندیم به خانه برگشتیم . وی به مادرش گفته بود که مادر دلم خیلی گرفته است شما نمی‌دانید در جبهه چه خبر است ، آنجا بهشت است .انسان باید باشد تا درک کند جبهه یعنی چه ؟ موقع رفتن ساکش را برداشت و او را از زیر قرآن رد کردیم .در لحظات آخر با گرمی مرا در آغوش گرفت و روبوسی کردیم گفت : حاجی آقا مرا دعا کن تا موفق شوم . من هم گفتم : برو انشاءالله موفق می‌شوی .
نحوه شهادت حسین ناجیان اززبان شهید حاج اسدالله هاشمی
وقتی عملیات مسلم بن عقیل (علیه الرحمه) فرا رسید حسین باتفاق شهید والا مقام حاج اسداله هاشمی به غرب کشور رفته بود .
از آنجا که دل عاشق او تمنای پرواز داشت همرزم او حاج اسدالله نقل نموده است که : « حسین ناجیان روی پای خود بند نبود ، دیدم ناجیان یک روحیه دیگر دارد . با ماشین داشتیم می‌رفتیم که یک کاتیوشا به ماشین اصابت کرد و ناجیان به بیرون پرت شد و منهم به طرف دیگر . وقتی رفتم بالای سرش دیدم ناجیان شهید شده است .
شهید حسین ناجیان که حقیقتاً اسوه مقاومت و فعالیت بود در سن 28 سالگی روز دهم مهر ماه سال 61 در جبهه سومار جلوه‌ای از جذبه ملکوت را با خون ملتهب خویش تصویر کرد و برای جهادگران الگو و اسوه شد .
فرازهائی از وصیت نامه شهید ناجیان
خدا را خدا را به امام وصیت می‌کنم ، امام را فراموش نکنید پیوسته با او باشید که اگر رها شوید سرنوشتتان سرنوشت اقوامی خواهد بود که وصفشان را خداوند در قرآن می‌فرماید .
این اسطوره پولادین تقوی و این نمونه عالی مکتب و انسانیت را پیرو باشید و پیروی از ایشان را نه در مقام یک شخص بلکه پیروی از جریان ولایت فقیه که استمرار حرکت انبیاست بدانید والا دچار انحراف خواهید شد .




      

شهید جاسم امامی در سال 1342 در خانواده‌ای مستضعف و متعهد به اسلام چشم به دنیا گشود. دوران کودکی و خردسالی در کنار پدر و مادر که زندگی را با مشقت می‌گذراندند سپری نمود. و ارد دبستان گردید. شهید از دانش‌آموزان باهوش و ذکاوت منقطه بود بعد از اتمام دوره متوسطه در حالیکه در آموزش و پرورش بصورت معلم استخدام شده بود اما دفاع از اسلام را واجب‌تر از تدریس می‌دانست و وارد سپاه پاسداران شد. شهادت و دلیری این شهید عزیز در جبهه‌های حق علیه باطل به عنوان یکی از فرماندهان اسلام در آمد تا اینکه شهید در تاریخ 11/11/65 در عملیات بزرگ کربلای 5 به فیض شهادت نائل آمد.




      

زندگینامه

فعالیتهای شهید در زمان انقلاب

همرزمان

از سخنان این شهید بزرگوار

مسئولیتهای سردار شهید

خاطرات همرزمان

خصوصیات شهید

خطاب به مادرش

آخرین مناجاتش با خداوند در وصیت نامه اش

از دست نوشته سردار شهید بنامعلی محمدزاده

 

 

زندگینامه

سردار رشید اسلام شهید بنامعلی محمدزاده که به راستی ذوالفقار آقا مهدی باکری محسوب می شد فرزند رحمان در تاریخ 1339 10 15 در شهرستان شهید پرور نیر (از شهرهای استان اردبیل ) به دنیا آمد . تولد او بعد از هشت سال در یک روز برفی و زمستان سخت اردبیل شادی خاصی را به خانواده رحمان محمدزاده بخشید زیرا به گفته مادرش : « باتوجه به اینکه در خانواده ما اولاد ذکور بعد از تولد می مردند و پدر علی نیز با توجه به اینکه سردسته هیئتهای عزاداری بود نذرهای فراوانی جهت پسردارشدن کرد. »
در کودکی علی قبل از رفتن به دوره دبستان قرآن را نزد پدر و پیرزنی که معلم قرآن بود فراگرفت . علی باتمام وجود نهج البلاغه و قرآن و احکام اسلام را فراگرفت و از همه مهمتر علاقه شدید او به نهج البلاغه آنقدر زیاد بود که در هر فرصتی که پیدا می کرد نهج البلاغه را با دقت مطالعه می نمود و حفظ می کرد. پدر بزرگوارش کشاورز بود و مداحی اهل بیت (ع ) هم می کرد در ایام سوگواری ماه محرم به همراه پدر در مراسمها شرکت می نمود و در هیات های مذهبی همیشه حضور داشت . علی از کلاس سوم ابتدایی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در هر فرصت مناسبی که به دست می آورد به زادگاه خود بازمی گشت و به پدر کمک می کرد.
علی از کودکی فردی فعال و کوشا بود و با داشتن سن کم نسبت به حلال و حرام بسیار حساس بود و سعی می کرد در امور کشاورزی حقوق دیگران را رعایت کند و هیچگاه خودش نیز زیربار ظلم نمی رفت و این جمله حضرت علی (ع ) را همواره تکرار می کرد که « اگر مظلومی نباشد ظالمی نیز وجود نخواهد داشت » .
علی به قدری به پدر و مادر خود احترام می گذاشت که حاضر نبود کوچک ترین رنجشی از وی به دل داشته باشند. به همین علت و باتوجه به فرهنگ حاکم بر محیط و با اصرار پدر و مادر با دختری به نام ملکه صادقیان ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 4 فرزند به نامهای کبری اکبر صغری و علی اصغر بود.
به همین خاطر در مدرسه شبانه عارف و ابوریجان بیرونی ثبت نام نمود روزها در اداره قندوشکر تهران واقع در چهارراه چیت سازی و بعد از چندماهی در بازار بزرگ تهران (عباس آباد) در کارگاه جوراب بافی مشغول شد. اما بعد از یک سال و اندی این کار را هم رها کرد و از اوایل سال 1356 در سرای عالی (بازار بزرگ تهران ) در یک حجره مشغول بکار شد .

فعالیتهای شهید در زمان انقلاب
با شروع اولین جرقه های آتش انقلاب در بازار با نام و اهداف حضرت امام خمینی (ره ) آشنا شد و با شروع تظاهرات در بازار تهران علی رغم مخالفت اعضای خانواده و اقوام با جان و دل در راهپیماییها شرکت می کرد بدون اینکه با سازمان یا شخص خاصی در ارتباط باشد. از آنجایی که بازار یکی از مراکز مهم مبارزه با رژیم بود علی با گرفتن اعلامیه شبها اقدام به پخش و نصب آنها می نمود.
در طول انقلاب و ماههای اول پیروزی با جان و دل خود را وقف انقلاب می نمود. مثلا به علت وضعیت خاص بعد از انقلاب هرگاه می دید که در خیابان ترافیک بوجود آمده اگر در ماشین بود بلافاصله پیاده می شد و به عنوان مامور اقدام به راهنمایی رانندگان می کرد.
از سال 1359 بعد از صدور فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی از سوی امام (ره ) عضو بسیج صاحب الزمان (عج ) یاغچی آباد شده اصول اولیه نظامی را فرامی گیرد. در این مدت انجمن اسلامی و کتابخانه مسجد را افتتاح کرده و با ایجاد هسته مقاومت محلی با دوستانش تعدادی از منافقین را در حین ترور دستگیر کردند. علاقه و عشق او به امام خمینی (ره ) و دفاع از وطن و اسلام باعث شد که در سال چهارم (دبیرستان وحید خیابان شوش رشته اقتصاد) درس و تحصیل را رها کرده و به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآید و چون در آن زمان خانواده اش در اردبیل سکونت داشتند محل خدمتش را برای اردبیل گرفت .
در بدو ورود به سپاه اردبیل به عنوان مسئول بسیج بخش نیر منصوب می شود و با اینکه نیر بازادگاهش فقط شش کیلومتر فاصله داشته به خاطر اینکه گمنام باشد خود را معرفی نمی کرد. در ماموریتهای محوله جهت جمع آوری اسلحه هایی که بصورت غیرقانونی دردست مردم بود فقط با سخنرانی و دعوت از مردم سلاح های بسیاری را جمع آوری می کند.
بعد از اتمام ماموریتش در بخش نیر مدتی هم مسئولیت بسیج نمین را قبول کرده و تغییر و تحولات بسیار خوبی را در این منطقه ساماندهی می نماید. بعد به عنوان معاون عملیات در سپاه اردبیل مشغول بکار می شود و بعد از مدتی به منطقه عملیاتی گیلان غرب و دهلران اعزام می شود و در تک محدود با رمز عملیاتی « یاابالفضل (ع ) » شرکت می نماید . در 1361 10 15 از طرف سردار حمید باکری فرمانده تیپ 9 حضرت ابوالفضل (ع ) لشکر 31 عاشورا به عنوان فرمانده گردان امام سجاد(ع ) این لشکر انتخاب می شوند و در عملیات والفجر مقدماتی در 61 11 18 در منطقه فکه چزابه از ناحیه سینه مجروح می گردند . در بیمارستان طالقانی بنیاد شهید تبریز در 1362 1 26 برای چند روزی بستری می گردد .

همرزمان
سردار رشید اسلام شهید بنامعلی محمدزاده در سال 1362 در عملیات خیبر و در سال 1362 در عملیات بدر به همراه فرمانده محبوبش شهید آقا مهدی باکری شرکت می نماید و از خود رشادتهای فراوان برجا می گذارد. شهادت آقا مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا جهت زندگی او را چنان عوض نموده و آنچنان در رویه او تاثیر می گذارد که دیگر زنده ماندن در این دنیا را تاب نمی آورد این را همه فرماندهان و همرزمانش بعد از شهادتش تعریف می کردند و به او غبطه می خوردند.
در سال 65 همزمان با اعزام سپاهیان محمد(ص ) جهت جمع آوری اطلاعات از قرارگاههای عملیاتی به منظور تدریس در دانشگاه امام حسین (ع ) به اتفاق چند تن از دوستان رهسپار قرارگاه عملیاتی می شود اما با احساس اینکه عملیاتی آغاز خواهد شد و از آنجایی که به لشکر 31 عاشورا و بچه های آذربایجان شرقی و اردبیل عشق می ورزید و بوی شهید مهدی باکری را استشمام می نمود به این لشکر پیوست و بلافاصله از طرف فرمانده لشکر (امین شریعتی ) مسئولیت فرمانده گردان مقداد به وی سپرده شد.
علی رغم اینکه زمان کمی به شروع عملیات باقی مانده بود بنامعلی شروع به بازسازی و آموزش گردان می نماید و گردانی را که طبق گفته فرمانده لشکر هیچ حسابی روی آن باز نشده بود را تقویت نموده و یکی از حساس ترین ماموریت ها را برعهده می گیرد.
سردار شهید محمدزاده وقتی به عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون دانشگاه امام حسین (ع ) تدریس می کرد و شهادت همرزمانش را می شنید و در مراسم آنها شرکت می کرد چنان در روحیه او تاثیر می گذاشت که خدمت در پادگانها را رها کرده به جبهه می شتافت .

 

از سخنان این شهید بزرگوار است که می گفت :
« دلم برای جبهه تنگ شده است چقدر جاده های هموار کسالت آورند از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد. »
او از طرف سردار فضایلی به منظور آموزش و عملیات به مقصد قرارگاه خاتم الانبیا(ص ) انتخاب می گردد و در 1365 9 21 از طرف فرمانده نیروی زمینی سپاه سردار علی شمخانی بعنوان رابط معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه منصوب می گردد
دلاوریها و رشادتهای او در عملیات کربلای 5 در 1365 10 19 زبانزد همه بود به خصوص دادن ماسکش به یکی از بسیجیان گردان که ماسکش را گم کرده بود و منطقه شیمیایی شده بو و او بدون ماسک به فرماندهی عملیات می پردازد با اینکه از عملیاتهای قبلی هم جراحاتی برتن داشت اما خستگی و ناامیدی در او معنی و مفهومی نداشت و عشق به امام و وطن به او نیرو می داد و روحیه صدچندان می گرفت .


مسئولیتهای سردار شهید بنامعلی محمدزاده در دوران هشت سال دفاع مقدس بدین شرح می باشد :
1 ـ مسئول بسیج شهرستانهای نیر
2 ـ معاون عملیات فرماندهی سپاه اردبیل
3 ـ فرمانده گردان امام سجاد(ع ) لشکر 31 عاشورا
4 ـ فرمانده گردان محرم
5 ـ مربی تاکتیک دانشکده علوم و فنون دانشگاه امام حسین (ع )
6 ـ مامور اطلاعات عملیات در لشکر 27 محمد رسول الله (ص )
7 ـ رابط عملیات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
8 ـ فرمانده گردان مقداد از لشکر 31 عاشورا
9 ـ قائم مقام تیپ ذوالفقار از لشکر 31 عاشورا

خاطرات همرزمان
« ایران زاد » فرمانده تیپ 4 لشکر 31 عاشورا می گوید :
بعد از تحویل این خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز فعالیت بود که فرصت استراحت نداشت روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل می کردیم که استراحت نماید. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با یک حالت عجیبی بیدار شد و نسبت به روزهای دیگر دیرتر بلند گشت . وقتی که می خواست به خط برود تعدادی از دوستان گفتند : مثل اینکه این رفتن آخرین رفتن بنامعلی است زیرا حالت عجیبی دارد. همان شب بود که در بی سیم شنیدیم که محمدزاده به لقای الهی شتافته است و بالاخره بنامعلی محمدزاده در ساعات اولین بامداد روز 26 دی 1365 بر اثر بمباران شیمیایی دشمن و اصابت ترکش در پشت پنج ضلعی (شلمچه ) ـ عملیات کربلای 5 ـ به شهادت رسید.
نقل است که گردان در همان عقب مورد بمباران شیمیایی قرار می گیرد این امر باعث می شود که روحیه گردان تضعیف شود و رشته کار از دست برود. اما بنامعلی با اینکه خودش شیمیایی شده بود با تدبیر و مدیریتی که داشت بلافاصله سخنرانی کرده و واقعه صحرای کربلا و ظهر عاشورا را برای بچه های گردان مجسم می نماید. طوری این سخنان در روحیه پرسنل تاثیر می گذارد و روحیه می گیرند که حتی پرسنلی که شیمیایی شده بودند حاضر نمی شوند به عقب تخلیه شوند.
تواضع خلوص و ایثار بنامعلی از بارزترین ویژگیهای وی بود. مثلا در یکی از عملیاتها هنگامی که نگهبانی یکی از پلها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت . سردار شهید مصطفی پیشقدم می گوید : « خودتان می دانید که دو روز است پل را تحویل داده ایم اما ظهر سرزدم به برادر بنامعلی محمدزاده خیلی خسته بود چشمهایش قرمز بود معلوم بود از آن روزی که پل را از ما تحویل گرفته نخوابیده است . »


خصوصیات شهید
او نمونه اشدا علی الکفار و رحما بینهم بود. از چاپلوسی و دورویی بیزار بود. نسبت به غیبت و تهمت بسیار حساس بود. بسیار کم سخن می گفت و هرگاه نیز کلامی می گفت بسیار سنجیده و متین بود. عشق و ارادت خاصی به خانواده شهدا داشت . به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می داد. شاهد این سخنان مسجد صاحب الزمان (عج ) مسجد یاغچی آباد مسجدالرسول (ص ) بازار دوم و مسجد جامع خانی آبادنو می باشد. دائم الوضو بود و در اغلب روزهای رجب و شعبان یا حداقل یک روز در هفته را روزه می گرفت . بسیار صبور و بردبار بود و در برابر مشکلات همه را به صبر دعوت می کرد به خصوص صبر بر شهادتش .


خطاب به مادرش :
مادرم برای فاطمه (ع ) و امام حسین (ع ) و اهل بیت او(ع ) اشک بریز و در شهادتم با الگو قراردادن مادرانی که چندین فرزند خود را تقدیم انقلاب نموده اند تسکین بده » .
در وصیت نامه اش به همه توصیه می کند :
« دنیا مزرعه آخرت است مواظب باشید و ببینید که چه چیزی برای خانه آخرت می کارید. انقلاب اسلامی ایران تداوم بخش انقلاب خونین کربلای معلاست . بدانید که امام به اسلام دوباره عزت و جلال بخشید. برای مسلمین و مستضعفین و ملل ستمدیده الگو گردیده و در راه تداوم بخشیدن به انقلاب و راه شهدا تلاش کنید چه امروز روز امتحان است » .


آخرین مناجاتش با خداوند در وصیت نامه اش :
« خدایا! حالا بنده حقیرت با کوله باری از گناه به تو روی آورده اگر تو او را نپذیری و جوابش ندهی اگر او را قبول نکنی اگر بر اعمالمان با مهر و عطوفت با مهربانی واسعه خودت ترحم نکنی به کجا برویم
الهی وقتی که مولی الموحدین داد برمی آورد که « الهی و ربی من لی غیرک » پس ما چه جمله ای بگوییم که این را برساند که یاوری جز تو نداریم ای خدای رحیم !
خدایا جز تو کسی را ندارم معبود من مرا بپذیر. خدای من جز درگاهت جای دیگر ندارم جز مهرت مهری ندارم و جز عشقت عشقی ندارم . خدای من معبودا تنها به رضای تو و جلب رضایتت قدم بر این سرزمین نهادم .


از دست نوشته سردار شهید بنامعلی محمدزاده :
امروز ضرورت ایجاب می کند که تمام اوقات خود را صرف خدمت به اسلام کنم که علی به خاطرش 25 سال خانه نشین شد و پهلوی یگانه دخت اکرم (ص ) شکست پس باید از اسلام دفاع کنم .
ذوالفقار شهید مهدی باکری در 1365 10 26 در عملیات غرورآفرین کربلای 5 ـ در منطقه شلمچه کانال پرورش ماهی بر اثر اصابت ترکش قلبش از حرکت می ایستد و از دنیای زمینی به دنیای آسمانی پرواز می کند و برای همیشه بسوی فرمانده عزیزش آقا مهدی باکری می پیوندد. پیکر مطهرش باتوجه به اینکه پدر و مادر بزرگوارشان در تهران سکونت داشتند به درخواست مادرشان در بهشت زهرای تهران و در قطعه 53 ـ ردیف 5 شماره 14 به خاک سپرده شد .

 




      

پدر شهید مهدی و مجید زین الدین

 

با این که 10 سال از شهادت« مهدی» و « مجید» می گذرد، و من در این مدت مدید بارها با دلم نشستم و به خاطرات گذشته بازگشتم، تا مگر گناهی، خطایی از اینها به یاد بیاورم چیزی نیافتم.

نمی خواهم بگویم آنها معصوم بودند،نه، ولی من که پدرشان هستم، به خدایی خدا، گناهی از اینها سراغ ندارم!

عرض تسلیت

محمد خامه یار

« خبر» بسیار سهمگین بود. سنگینیش شانه های طاقت لشگر هفده علی بن ابی    طالب (‌ع ) را در هم شکسته بود.        

صدای گریه از هر سو بلند بود. جمعی دیوانه وار بر سرو سینه می زدند، اشک می ریختند. چادرهای سوگوار به نخلهای ماتمی می مانست که در هجوم هرزه بادهای پریشان سرخم کرده باشند.

شب که از راه رسید، سفره های غذا از اشک، آه و ناله پر شد. بغضهای منفجر، آرامش شبانه لشگر را از آن خود کرد.

باور کردنی نبود! کاش مرگ، ما را پیش از این در ربوده بود!

ثانیه ها به کندی قرنهای انتظار می گذشت. شب، میل ماندن داشت .

خواب از چشمهای خیس نوحه گر گریخته بود...

صبح از گرد راه رسید. نماز بچه ها در بغض، قامت می بست و 2 در اشک سفره های نان ، اشک و چای پهن بود؛ کسی چیزی نخورد.

نا گاه صدای هلی کوپتری در فضای مقر پیچید . بچه ها، سوگوارانه از چادرها و اتاقها بیرون زدند. هلی کوپتر نشست.

غبار علیظی برخاست، چرخی زد و آرام گرفت.

همه به سمت هلی کوپتر دویدند. صدای « صل علی محمد، آقا مهدی خوش آمد» تمام فضا را پر کرد.

دسته های سیاهپوش اشک درد و سوی چشمها صف بسته بود. در گشوده شد؛ سردار   « رحیم  صفوی »‌ برای عرض تسلیت آمده بود!

زمین و آسمان پر جمعیت

سید مجتبی نور بخش

دوستی تعریف می کرد سه روز قبل از شهادت شهیدان« مجید و مهدی زین الدین» یکی از بستگان ما در عالم رویا می بیند که در صحن و آسمان حرم مطهر حضرت معصومه         ( س) جمعیت زیادی اجتماع کرده اند. شگفت زده می شود.

همین طور که با ناباوری نگاه می کرد، یکی از بستگانشان را که به رحمت خدا رفته بود می بیند. از او می پرسد: « فلانی! چه خبره؟ این همه مردم برای چی جمع شده اند؟!»

می گوید: « مگر نمی دانی ، جنازه شهید زین الدین را دارند می آوردند!»

تعریف می کند که در همین لحظه از خواب پریدم. نمی دانستم زین الدین کیست. آیا اصلا چنین اسمی وجود خارجی دارد یا نه؟ برای اینکه این اسم از ذهنم نرود، آن را نوشتم روی یک تکه کاغذ. صبح که شد، رفتم دنبال تحقیق مطلب؛ گفتند: » زین الدین، فرمانده لشگر هفده علی بن ابی طالب ( ع ) است. »‌

درست سه روز بعد در شهر اعلام شد مهدی زین الدین به شهادت رسیده است!

معنای واقعی تقوا

تیمسار صیاد شیرازی

چهره و سیمایش خیلی معصومانه بود. ساده لباس می پوشید و آثار خستگی از کار شبانه روزی در چهره وی نمودار بود ولی با این وجود آثار نشاط و روحیه تداوم ماموریتهای بیشتر در او هویدا بود. این روحیه، خستگی کار را محو می کرد و به فرماندهان مافوقش این جسارت را می داد که در همان حال خستگی به او فرمان بدهند.

اگر بخواهیم در بین فرماندهان چهره ای را به معنای واقعی با تقوی، به مردم معرفی کنیم، یکی از آن فرماندهان، سردار لشگر‌« مهدی زین الدین» بود. خداوند ان شاء الله او را با خوبان محشور کند و عصاره زندگی او برای ادامه دهندگان الهام بخش باشد.

روی زمین عملیات:

سردار احمد فتوحی

در بسیاری از مواردکه ما ایشان را درحال پیگیری امور جاری عملیات می دیدیم، متوجه   می شدیم که به دلیل کمبود شدید خواب و استراحت، کنار دست راننده، کنار خاکریز، یا در خود روی بی سیم فرماندهی، همین طور که حرکت می کرد، به خواب رفته است.

هر گاه قرار بود عملیاتی انجام شود و در قرارگاه، در مورد مسائل مربوط بدان بحث         می شد، آقا مهدی خیلی با صراحت به من می گفت: « احمد! من تا روی زمین عملیاتی راه نروم، نمی توانم برای مسائل آن تصمیم بگیرم. من باید ا ول زمین، عوارض آن و شرایط جغرافیایی منطقه را ببینم،‌بعد برای بسیجی ها تصمیم بگیرم.»




      
<   <<   11   12   13   14      >