دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رهبرم خامنه ای ولایتمداری امام زمان

راستی استقامت را از که باید آموخت ؟ از انسانهائی که در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب آماج شدیدترین حملات ، در اجرای دشوارترین ماموریتها بوده‌اند یا از افرادی که در کنار گود نظاره‌گر و تشویق کننده تضعیفها و تصمیمات هستند؟ اگر پاسخ اول جواب ماست پس باید استقامت زیر بنائی باشد و پایداری در مقابل آماج تهمتها و… را اتصالی به حق تعالی‌، از این رو سیر در زندگی رئیس دیوان عالی کشور می‌‌‌تواند انسان را با نحوة تربیتی که میتواند استقامت را الگو باشد آشنا سازد و شما را به مرور این انسان سراسر پایداری فرا می‌خوانیم:
من محمد حسینی بهشتی که گاه به اشتباه محمد حسین بهشتی مینویسند . نام اولم محمد و نام خانوادگی ترکیبی است از حسینی بهشتی.در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولد شدم . منطقه زندگی ما یک منطقه قدیمی از مناطق بسیار قدیمی شهر است . خانواده من یک خانواده روحانی است . پدرم روحانی بود . پدرم در هفته چندر روز در شهر به کار و فعالیت می‌پرداخت و هفته‌ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت وکارهای مردم می‌رفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و روستای دورتر از آن حسن آباد نام داشت . آمد و رفت افرادیکه از آن روستای دور به خانه ما می‌آمدند برایم بسیار خاطره انگیز است . پدرم وقتی به آن روستا می‌رفت ، در منزل یک پنبه زن بسیار فقیر سکونت می‌کرد ، آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی می‌کرد . این پیرمرد نامش جمشید بود ، دارای محاسن سفید ، بلند و باریک ، چهره‌اش بیابانی روستائی ، و نورانی بود . پدرم می‌گفت ما با جمشید نان و دوغی می‌خوریم و صفا می‌کنیم و همیشه می‌گفت : من سفره سادة‌نان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح می‌دهم و این جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما می‌آمد و من بسیار به او انس داشتم .
تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهار سالگی آغاز کردم . خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده بعنوان یک نوجوان تیز هوش شناخته شدم . و شاید سرعت پیشرفت و یادگیری ، این برداشت را در خانواده بوجود آورده بود . تا اینکه قرار شد به دبستان بروم ، دبستان دولتی ثروت در آن موقع که بعدها بنام 15 بهمن نامیده شد . وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی کردند و گفتند که : باید به کلاس ششم برود ، ولی از نظر سن نمی‌تواند . بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همانجا به پایان رساندم .
در آن سال در امتحان ششم ابتدائی شهر نفر دوم شدم . آن موقع همة کلاسهای ششم را یکجا امتحان می‌کردند . از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم . سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود که حوادث شهریور 20 پیش آمد . با حوادث 20 شهریور علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی بوجود آمده بود .
دبیرستان سعدی هم در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد ، نزدیک بازار است ، جائیکه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست . مدرسه صدر ، مدرسه جده و مدارس دیگر . البته بطور طبیعی بین اینجا و منزل ما حدود چهار ، پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می‌آمدیم و برمی‌گشتیم . این سبب شد که با بعضی از نوجوانها که درسهای اسلامی هم می‌خواندند آشنا شوم . علاوه بر اینکه در یک خانواده روحانی بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند ، یک همکلاسی داشتم یادم می‌آید که او هم فرزند یک روحانی بود . نوجوان بسیار تیز هوشی بود و پهلوی من می‌نشست . او در کلاس دوم به جای اینکه به درس معلم گوش کند ، کتاب عربی می‌خواند . یادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نکند او در آن موقع کتاب معالم الاصول می‌خواند که در اصول فقه است . خوب اینها بیشتر در من شوق به وجود می‌آورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم .
به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و به مدرسه صدر اصفهان تحصیلات ادبیات عرب ، منطق ، کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند . و چون پدر مادرم مرحوم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجسته‌ای بود و من یکساله بودم که او فوت شد و این تداعی می‌کرد در ذهن اساتید من که شاگردهای او بودند به اینکه این می‌تواند یادگاری باشد از آن استادشان . در طی این مدت تدریس هم میکردم . در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند در یک حجره‌ای که در مدرسه داشتم ، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزی باشم . از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4-5 کیلومتری می‌شد و هر روز رفت و آمد مقداری وقت از بین می‌رفت و هم بیشتر به کارهایم می‌رسیدم و هم در خانه‌ای که بودیم پرجمعیت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمی‌توانستم به کارهایم بپردازم . البته من در آن موقع فقط یک خواهر داشتم ولی با عموها و مادر بزرگ همه در یک خانه زندگی می‌کردیم ، به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق کم .
سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم . این را بگویم که در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر که در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یکدوره زبان انگلیسی یاد بگیرم . یک دوره کامل ً ریدر ً خواندم پیش یکی از منصوبین و آشنایانمان که او زبان انگلیسی را می‌دانست ، و با انگلیسی آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم . حدود شش ماه در قم بقیه سطح ، مکاسب و کفایه راتکمیل کردم و از اول 1326 درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت الله محقق داماد می‌رفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیت الله بروجردی ، مقداری درس مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری و مقداری خیلی کمی هم درس مرحوم آیت الله حجت کوه کمری .
در آن شش ماهی که بقیه سطح را می‌خواندم کفایه را هم مقداری پیش آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی خواندم و مکاسب و مقداری از کفایه که پیش آیت الله داماد می‌خواندم که بعد همان را به خارج تبدیل کردیم . در اصفهان منظومه منطق و کلام را خوانده بودم و در قم ادامه این قطع شد ، چون استاد فلسفه در آن موقع کم بود ، یکسره بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون می‌پرداختم و تدریس ، معمولاً در حوزه‌ها طلبه‌هائیکه بتوانند تدریس کنند ، هم تحصیل می‌کنند و هم تدریس می‌کنند و من هم اصفهان تدریس می‌ کردم و هم قم .
به قم که آمدم به مدرسه حجتیه رفتم . مدرسه‌ای بود که مرحوم آیت الله حجت ، تازه بنیان گذاری کرده بودند . از سال 1325 در قم بودم و این درسها را می‌خواندم . در آن سالهائی بود که استادمان آیت الله طباطبائی از تبریز به قم آمده بودند . در سال 1327 به فکر افتادم که تحقیقات جدید را هم ادامه بدهم بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی بصورت متفرقه و آمدن به دانشگاه معقول و منقول آن موقع که حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد ، دوره لیسانس را آنجا گذراندم . در فاصله 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشگده را برای اینکه بیشتر از درسهای جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را اینجا کاملتر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط تر باشد یک مقداری پیش ببرم در سال 1329 و 1330 اینجا ، در تهران بودم و برای تامین هزینه‌ام تدریس می‌کردم و خودکفا بودم ، خودم کار می‌کردم و تحصیل می‌کردم .
سال 1330 لیسانس شدم و برای ادامه تحصیل به قم برگشتم و ضمنا برای تدریس در دبیرستانها ، بعنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول تدریس شدم و آن موقع‌ها بطور متوسط روزی سه ساعت کافی بود که صرف تدریس کنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل می‌کردم . از سال 1330 تا 1335 بیشتر به کار فلسفی پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائی به درس اسفار و شفاء ایشان می‌رفتم ، اسفار ملاصدرا و شفاء ابن سینا و همچنین شبهای پنجشنبه و جمعه با عده‌ای از برادران ، مرحوم استاد مطهری و آیت الله منتظری و عده دیگری جلسه بحث گرم و پرشور و سازنده‌ای داشتیم .
5 سال طول کشید که ما حصل آن بصورت متن کتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد . در طول این سالها فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی داشتیم . در سال 1326 یعنی یک سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عده‌ای از برادران حدود هجده نفر ، برنامه‌ای تنظیم کردیم که برویم به دورترین روستاها برای تبلیغ و دو سال این برنامه را انجام دادیم . در ماه رمضان که گرم بود با هزینه خودمان می‌رفتیم برای تبلیغ ، البته خودمان پول نداشتیم ، مرحوم آیت الله بروجردی ، توسط امام خمینی ، آنموقع با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26 و نفر صد و پنجاه تومان در سال 27 بعنوان هزینه سفر به ما دادند چون قرار بود که به هر روستائی می‌رویم مجبور نباشیم مزاحم یک روستائی بعنوان مهمان او باشیم و خرج خوراکمان را در آن یکماه خودمان بدهیم و برای کرایه آمد و رفت و هزینه زندگی یکماه ، خرج سفر را با خودمان می‌بردیم . فعالیت‌های دیگری هم در داخل حوزه داشتیم و اینها مفصل است و نمی‌خواهم در یک مقاله فعلاً گفته شود .
در سال 1329 و 1330 که تهران بودم ، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق و بصورت یک جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و میتینگها شرکت می‌کردم . در سال 1331 در جریان 30 تیر ، آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب که در ساختمان تلگراف‌خانه بود را به عهده من گذاشتند .
یادم هست که مقایسه می‌کردم کار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با کار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله کانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها در آن موقع ، موضوع سخنرانی این بود . اخطاری بود به قوام السلطنه و شاه و اینکه ملت ایران نمی‌تواند ببیند نهضت ملی‌شان مطامع استعمارگران باشد . به هر حال بعد از کودتای 28 مرداد در یک جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم ، باز این مسئله مفصل است . بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازیم . و تصمیم گرفتیم که این حرکت اصیل ، اسلامی باشد و پیشرفته باشد و زمینه‌ای برای ساخت جوانها .
دبیرستانی بنام دین و دانش در قم تاسیس کردیم با همکاری دوستان ، که مسئولیت اداره‌اش مستقیماً به عهده من بود ، در سال 1333 تاسیس شد . تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را بعهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدریس می‌کردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در حوزه بوجود آوردیم و رابطه‌ای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کردیم . پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت کنند ، بر پایه اسلام اصیل و خالص و در ضمن ، آن زمانها ، فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود ، مکتب اسلام ، مکتب تشیع ، اینها آغاز حرکتهائی بود که برای تهیه نوشته‌هائی با زبان نو و برای نسل نو ، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی و در پاسخ به سئوالات این نسل مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری می‌کردم . و بعد در سالهای 1330 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم ، در حالی که در قم بودم و برای درسها و کارها به تهران می‌آمدم . در همان سال 1338 جلسات گفتار ما در تهران شروع شد . این جلسات برای رساندن پیام اسلام بود به نسل جستجوگر با شیوه جدید ، در هر ماهی در کوچه قائن در یک منزل بزرگی بود و جلسه تشکیل می‌شد . و در هر ماه یکنفر صحبت می‌کرد و سخنرانی می‌کرد و موضوع سخنرانی قبلاً تعیین می‌شد که در مورد سخنرانی مطالعه بشود . و نوار از آنها گرفته می‌شد و این نوارها را پیاده می‌کردند و بصورت جزوه و بعد کتاب منتشر می‌کردند که از عمدة آنها بصورت سه جلد ً کتاب گفتار ماه ً و یک جلد ً پیام ً گفتار عاشورا ً منتشر شد . در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شرکت داشتند و جلسات پایه‌ای خوبی بودو در حقیقت گامی بود در راه کاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد . در سال 1339 ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم . مدرسین حوزه جلسات متعددی داشتند برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازمان دهی به حوزه ، در دوتا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم . کارما در یکی از این جلسات به ثمر رسید و در این جلسه آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و خیلی دیگر از برادران شرکت داشتند ، آقای مشکینی و خیلی‌های دیگر . و ما در یک برنامه‌ای در طول یک مدتی توانستیم یک طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه کنیم در هفده سال و این پایه‌ای شد برای تشکیل مدارس نمونه‌ای که نمونه معروفترش مدرسه حقانیه ، یا مدرسه منتظریه ، بنام مهدی منتظر سلام الله علیه است ولی بنام حقانی که سازنده آن ساختمان است . مردی است که واقعاً عشق و علاقه سرمایه و همه چیزش را روی این ساختمان گذاشت . خداوند او را به پاداش خیر ماجور بدارد ، بنام او معروف شد . مدرسه حقانی تاسیس شد و این برنامه در آنجا اجرا شد و در این مدارس باز مقداری از وقت می‌گذشت و صرف می‌شد .
در سال 1341 که انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مسلمانان ایران بوجود آورده بود ، در این جریان‌ها حضور داشتم تا اینکه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد کانون دانش آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح بدست گرفتند . بسیار جلسات جالبی بود ، در هر هفته یکی از ما سخنرانی می‌کردیم و دوستانی از تهران می‌آمدند ، گاهی مرحوم مطهری و گاهی دیگران ، مدرسین قم می‌آمدند در یک مسجد و در یک جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم می‌نشستند و این در حقیقت نمونه دیگری بود از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی و این بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام . این تلاشها و کوششها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بیایم .
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه کارها با گروههای مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردیم . با جمعیت هیئت‌های موتلفه رابطه فعال و سازمان یافته‌ای داشتیم و در همین جمعیت‌ها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی اینها ، امام یک گروه چهار نفری بعنوان شورای فقهی و سیاسی این جمعیتها تعیین کردند ، ( مرحوم آقای مطهری ، بنده آقای انواری و آقای مولائی ) این فعالیت‌ها ادامه داشت . در همان سالها به فکر این افتادیم که با دوستان این کتابها و برنامه تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود تغییر بدهیم .
دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم ، در جلساتی توانستیم این کار را پایه گذاری کنیم و پایه برنامه جدید و کتابهای جدید تعلیمات دینی را با آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان ، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و بعضی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که خیلی نقش مؤثری داشتند ، با همکاری اینها پایه‌های این برنامه فراهم شد . مقداری از کارهائی را که فراموش کردم بگویم ، سال 1341 اگر اشتباه نکرده باشم 41 یا اوائل 42 ، در یک جشن مبعث که دانشجویان دانشگاه تهران در امیر آباد در سال غذاخوری برگزار کرده بودند ، دعوت کردند که من در آن روز مبعث سخنرانی کنم . در این سخنرانی موضوعی را من مطرح کردم بعنوان : ً مبارزه با تحریف یکی از هدفهای بعثت است ً و در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیع چاپ شد . مرحوم حنیف نژاد و چند تای دیگر از دانشجویان که برای این دعوت به قم آمده بودند و عده‌ای دیگر از طلاب جوان که باز آنجا بودند ، اینها اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود . در پائیز همان سال ما کار تحقیقاتی را آغاز کردیم و با شرکت عده‌ای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام ، ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقمند بودیم و اینرا بصورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم . این کارهای مختلف بود که به حکومت گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم و در تهران آن همکاری را با قم ادامه می‌دادیم . بعد از چند ماه فشار دستگاه کم شد ، باز گاهی آمد و شد می‌کردیم ، هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعدها ساواک اینها را گرفت و دوستان ما را تار و مار کرد .
در سال 1343 که تهران بودم و سخت مشغول این برنامه‌های گوناگون ، مسلمان‌های هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ که بنیان گزارش روحانیت بود که به دست مرحوم آیت الله بروجردی بنیان گذارده شده بود ، فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محققی آمده بودند به ایران باید یک نفر روحانی به آنجا برود . این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید بروید به آنجا .
آقایان دیگر هم اصرار می‌کردند ، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئت‌های موتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعلام انقلابی منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود ، دوستان فکر می‌کردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند و در خارج مشغول فعالیتهائی باشم . وقتی این دعوت پیش آمد بنظر دوستان رسید که این کار خوبی است و زمینه خوبی است که بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید . البته خود من ترجیح می‌دادم که در ایران بمانم ، می‌گفتم که هر مشکلی که پیش بیاید اشکالی ندارد ولی در جمع دوستان می‌پذیرفتند که بروم خارج بهتر است . مشکل من گذرنامه بود که به من نمی‌دادند ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل می‌شد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند . به اینطریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع ، بخصوص آیت الله میلانی به هامبورگ رفتم . دشواری کار من این بود که از این فعالیتهائی که اینجا داشتیم دور می‌شدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کار آنجا که سامان گرفت بلکه برگردم ، ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان سخت محتاج هستند به یک نوع تشکیلات ، تشکیلات اسلامی ، چون جوانهای عزیز ما از ایران ، خیلی‌شان با علاقه به اسلام می‌آمدند و کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا می‌کردند . با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند که با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقائی و غیره کار می‌کردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجوئی ایرانی هم بودند ، هسته اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آنجارا بوجود آوردیم . مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت . فعالیتهائی برای شناساندن اسلام به اروپائیها داشتیم و فعالیتهائی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم .
بیش از 5 سال آنجا بودم ، که در طی این 5 سال سفری به حج مشرف شدم سفری به سوریه ، لبنان و آمدم به ترکیه برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر ( امام موسی صدر ) و امیدوارم هر کجا که هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاء الله به آغوش جامعه‌مان باز گردد و سفری هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1348 و به هر حال کارهای آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ایران برای یک مسافرت آمدم اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است ، ضرورتهائی ایجاب می‌کرد از نظر ضرورتهای شخصی که حتما سفری به ایران بیایم . به ایران آمدم و همانطور که پیش بینی می‌کردم مانع بازگشت من شدند . در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجددا قرار شد کار برنامه ریزی و تهیه کتاب‌ها را دنبال کنیم . و این کار را دنبال کردیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قرم و در رابطه با مدرسه حقانی ، فعالیتهای تحقیقاتی گسترده‌ای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عده‌ای دیگر از دوستان شروع کردیم ، بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات بخشی از وقت ما را گرفت . تا اینکه در سال 1355 هسته‌هائی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال 1356-1357 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها در صدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی بعنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم و در این فعالیت‌ها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم .
در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت ، همه نیروها را متمرکز کردیم و در این بخش و بحمدالله باشرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیمائی و مبارزات به پیروزی رسید . البته این را باز فراموش کردم بگویم از سال 50 من یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که روزهای شنبه بعنوان مکتب قرآن ، مرکزی بود برای تجمع عده‌ای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها ، در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت می‌کردند . کلاس سازنده‌ای بود ، در سال 54 به مناسبت جریانهای این جلسه و فعالیتهای دیگر که در رابطه با خارج داشتیم ، ساواک ، کمیته مرا دستگیر کرد . چند روزی در کمیته مرکزی بودم که بعد با کارهائی که قبلا کرده بودیم که برگ‌های زیاد به دست دشمن نیافتد ، توانستیم از دست آنها خلاص شویم . البته قبلا مکرر ساواک من را خواسته بود . قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ، ولی در آن نوبت‌ها بازداشتها موقت و چند ساعته بود . این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم ، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم تا در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامه‌های مبارزاتی و راهپیمائی‌ها داشتیم در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم .
و به فعالیتها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس . بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد یا نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند شورای انقلاب ، اول هسته اصلی‌اش مرکب بود از آقای مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده ، بعدها آقای مهدوی کنی اضافه شدند . بعد آقای خامنه‌ای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایران ، فکر می‌کنم که دیگر از بازگشت امام به ایران به اینطرف ، فراوان در نوشته‌ها گفته شده که دیگر حاجتی نباشد که در باره‌اش صحبت کنیم .
و اما خانواده ما سه فرزند داشت که من و دو خواهر هستیم و هم اکنون هر دو خواهرم هستند . ولی پدرم در سال 1341 به رحمت ایزدی پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است . مرگ پدر در زندگی ماجز یک تاثیر عاطفی و یک مقدار بار مسئولیت مادر و خواهر تاثیر دیگری نداشت ، تاثیر شکننده‌ای نداشت ، البته از نظر عاطفی بسیار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شیوه زندگی من تاثیر بگذارد و آن موقع من ازدواج کرده و دارای فرزند هم بودم .
در اردیبهشت سال 1331 با یکی از بستگانم ازدواج کردم . او هم از یک خانواده روحانی است و ثمره ازدواجمان تا امروز ، 29 سال زندگی مشترک با سختی‌ها و آسایش‌ها و تلخی‌ها و شادیها ( چون همسر من همه جا همراه من بوده در خارج همینطور ، در اینجا همینطور ) چهار فرزند ، دو پسر ودو دختر میباشد .
بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل شورای انقلاب شهید بهشتی یکی از مؤثرترین و فعالترین و با استقامت ترین افراد شورای انقلاب بودند و نیز را رای مردم تهران به مجلس خبرگان راه یافت و همچنین از سوی امام امت به رئیس دیوان عالی کشور برگزیده شد .
شهید بهشتی همچنین با تعدادی از افراد مؤمن و معتقد ، حزب جمهوری اسلامی ایران را تاسیس نمودند و ایشان را به دبیر کل حزب برگزیدند و تا لحظه شهادت در این سمت بودند .
یادش گرامی و راهش پررهرو باد




      

 


  اندیشمندان ،عرفا ومحققان‌ جهان‌ از پیدایش‌ بشریت تعاریف ‌گوناگونى از زندگى،  سیر وسلوک‌آن ‌داده‌اند اما هیچکدام نتوانستند تعریف  جامعى از آن‌ به  بشریت ارائه دهند مگر پیامبران الهى و پیام آوران خدا،سرور شهیدان  عالم ‌شیعه، زندگى را  د ر یک جمله بسیار مختصر و ساده  اما بسیار پر معنا بیان  مى کند. «ان الحیاة  عقیدة‌ و جهاد»  (زندگى چیزى  ‌جز عقیده‌ وتلاش‌ وکوشش در راه آن نیست ).براستى شهداى‌ ما مصداق این کلام امامند.

 

  عیسی کریمی

*************

  سلام بیکران بر حضرت امام حسین (ع)  باد که دلسوختگانش  همچو پروانه به دورشمع  وجودش  حلقه  زدند و جانشان  را  عاشقانه در کربلاى مطهرش به زمین ریختند تا درسى به ما شیعیان حسین بدهند که هیچ  نعمتى گواراتر از شهادت نیست .گویا هنوز نداى «هل من ناصرینصرنى »امام حسین دردشت کربلا طنین انداز است که آیا کسى هست که من را یارى کند. لبیک ، لبیک یا حسین مظلوم لبیک .

 

عیسی کریمی

*************

وصیتى  که به دوستان وامت  شهید پرور دارم  صبر را پیشه کنند ، راه شهیدان را ادامه دهیدکه همان راه حسین‌ بن ‌على(ع) است. 

 

 مهران مرادی زاده

*************

تاآخرین قطره خونم  سنگر اسلام  عزیز را ترک نخواهم کرد با خداى  خود پیمان میبندم که در تمام عاشورا ها ودرتمام کربلاها با سیدا لشهدا(ع) همراه باشم وسنگر او را خالى نگذارم تا هنکامى که همه احکام اسلام را در زیر پرچم اسلامى امام زمان (عج ) با خونمان به اجرادرآوریم  .  

 

 

 عبدالرضا مریدی

*************

  ای ملت  شهید پرور  بدانید  که  شما به زودى زود به زیارت قبر امام حسین (ع ) شرفیاب مى شوید اگر من نتوانسته ام به زیارت قبر امام حسین بیایم از طرف من  هم  قبر امام حسین را زیارت کنید.

 

 

 اسم شهید مشخص نمی باشد

*************

   اى حسین جان قسم به خون پاکت و قسم به خون پاکان و مظلومان تاریخ که تا آخرین نفس، و آخرین قطره خون با تو پیمان مى بندیم که با دوستان تو وست و با دشمنان تو دشمن باشیم  .

از شما مى خواهم که راهى را که امام حسین (ع) انتخاب کرد ،انتخاب کنید و راه او را ادامه دهید . 

 

  ای ملت ایران!  شما خیال نکنید که حسین ( ع ) رفت به کربلا تا بعد ها براى او روضه خوانى کنندو یا به قول بعضى ها براى منبریها خوب شد که چیزى داشته باشند بگویند نه حسین ( ع ) رفت به کربلا تا با عمل خوب  خود ثابت کند من چنینم من که فرزند رسول الله و على ( ع ) و فاطمه ( س ) هستم عزیزتر از اسلام نیستم  حال که باید خود را فداى اسلام  کنم  تا که اسلام زنده بماند.

 

 

 اسم شهید مشخص نمی باشد

*************

چند سخنى با مردم  همیشه در صحنه و شهید پروردارم  اى جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شدو فرمود مرگ  شرافتمندانه بهتر است از زندگى ذلت بار و ننگین.

 

 علی اصغر پاگرد

*************

  اى تو که بدن مطهر پاکت در راه دین ‌خدا تکه تکه شد و با خون خود نهال اسلام را آبیارى کردى  و شاگردانى را تربیت کردى که در کربلاهاى ایران ‌خونهاى  پاک در راه دین خدا میریزند اى فرزندان تا اسم ابا عبدالله حسین را مى شنوند اشک در چشمانشان جارى‌مى‌شود و مانند بچه‌اى که گمشده‌اش را مى‌خواهد پیدا کند اشک مى‌ریزد و گمشده اینان حسین (ع) است اینهادیوانه هستند دیوانه خدا هستند.    

 

 محمد رضا پناهی درچه

*************

اى جوانان ‌نکند در رختخواب ذلت  بمیرید ،که حسین (ع) در میدان  نبرد شهید شد. اى  جوانان مبادا در غفلت بمیرید،که على (ع) در محراب عبادت شهید شد، مبادا در حال  بى تفاوتى  بمیرید که على اکبرحسین درراه‌ حسین (ع) وبا هدف شهید شد.

 

 مسعود ترکی باغبادرانی

*************

   ملت مسلمان  و انقلابى ! در جامعه تا آنجا که مى توانید احکام اسلامى را جارى نمایید و از صفات   نظیر حسد ،کبر ،غرور،حرص ،طمع و ریا دورى  جویید و  به خاطر  مال دنیا خدا را فراموش نکنید و براى دنیا آخرت را از دست ندهید که ضررى بزرگتر از این وجود ندارد و آگاه باشید که براى ما این مرگ بهتر از زنده ماندن با ذلت است (،یعنى همان گفته امام حسین (ع)  مرگى بهتر و زیباتر از این مرگ (شهادت ) وجود ندارد.

 

 

 احمد توانگرریزی

*************

  السلام علیک یا ابا عبدالله سلام بر تو حسین اى سرور آزادگان سلام بر تو حسین که همگى ما رزمندگان درس شهامت ،شجاعت، ایثار و مردانگى و شهادت را از تو آموختیم .

 

 حمید توحیدی

*************

              ای ملت ایران!  در این مکان مقدس در این کربلاى حسینى درسى که حسین (ع) به یارانش داد و به هر مسلمان داد ما نیز آن درس را مرور مى کنیم و در دانشگاه شهادت ایمان امتحان بدهیم .انشا الله که قبول درگاه حق تعالى قرار گیرد.

 

 محمدرضا توسلی دینانی

*************

ای ملت شهید پرور! انشاءالله مرا مى‌بخشید واین نصیحت را از برادر کوچکتان بشنوید که بهترین راه تقرب به خداوند است که راه حسین این على (ع) وحسن ابن على (ع) را براى خود الگو قرار دهید . 

 

 

ناصر توکلی

*************

ای ملت ایران!  حسین ابن  على  علیه السلام امام سوم ما در دو کلمه میگوید که ان الحیاه عقیده و جهاد ، زندگى  فقط عقیده  است  و  جهاد در  راه  عقیده.

 

 

محمدحسن تولمی              

*************

ای ملت شهید پرور!  امیدوارم که همواره دعا را و خدا را فراموش نکنید خدا مراقب ماست این انقلاب ها براى اوست و در راه رضاى اوست ما آمده ایم تا که خود را فداى او سازیم و همچون حسین (ع) بجنگیم که ما اصحاب عاشورا هستیم و اصحاب کربلا و امیدوارم که وحدت خود را حفظ کنید به نماز بسیار اهمیت دهید و آنچه را خدا گفته خوب انجام دهید مساجد این پایگاههاى انقلاب را فراموش نکنید . قوى دل باشید و شعار و تلاش خود را یکى کنید که امروز راه ما دراز است.    اصغر جبروتیان نیسیانی

*************      

سلام مادر، تبریکت باد  شهاد ت پسرت  ، نکند آه و ناله کنى و اجرت را در پیش خدا ذا ئل گردانى، آن روز که پسرت به دنیا آمد و آن تربتى که به دهانش گذاشتى  چه بود، از کدامین  خاک  بود آیا این تربت پاک حسین (ع) نبود و تو با زبان بى‌زبانى گفتى لبیک یا. حسین .

 

حسین جعفری

*************

خدا را شکر مى‌کنم که سالهاى عمرم را با فرا رسیدن یوم الله قرار داد و اکنون یوم الله دیگرى است و خواهیم گفت حسین جان اگر در فضاى گرم و خونین کربلا کسى به فریادت نرسید و نداى لبیک تو را لبیک نگفت ما پیروانت در فضاى گرم خونین ایران زمین دست مردانگى مشت کرده و به نداى غریبى و تنهایى‌ات لبیک مى‌گوییم . حسین جان لبیک لبیک الله، لبیک.

*************

 ولى ما پیرو رهبرمان امام حسین (ع) هستیم و همان گونه که امام حسین (ع) مرگ با عزت را بر زندگى ذلت و زبونى ترجیح داد ما هم مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگى ذلت بار ترجیح میدهیم.

 

حیدر علی جعفری

*************

ای ملت شهید پرور! خداوند  همیشه ما را به بهترین  چیزها  امتحان میکند ما هر چه علاقه شدیدى به چیزى ‌پیدا کنیم  خداوند ما را به همان  چیز امتحان مى کند مثلا امام حسین (ع)  علاقه شدیدى به زینب‌ خواهرش داشت و خداوند او را به همان امتحان کرد که آخر متوسل به دعا شد تا توانست امتحان را بدهد .
 
 
 قدم علی جعفری



      

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست          این چه شمعى است که جانها همه پروانه اوست

 

سلام برملت قهرمان و شهید پرور و همیشه درصحنه ایران  و با درود و سلام به  رهروان  صدیق حسین ابن على که درس  شجاعت  و شهامت را به جهانیان‌ آموختند و شعار خون  بر شمشیر پیروز است را عملى ساختند.

مهران مرادی زاده

*************

  ما ملت ایران باید ! (هل من ناصرینصرنى ) حسین (ع ) لبیک گوئیم وادامه دهنده‌ راه حسین و شهداى  اسلام باشیم .

یعقوب آرامش

*************

  سرور شهیدان  حضرت  حسین ابن على (ع ) میفرماید: " اگر چه دنیا زبیا ودوست داشتنى می باشد و آدم  رابه طرف خود می کشد اما خانه پاداش الهى خانه آخرت است و خیلى‌ از این  دنیا بالاتر ،،زبیا تر وعالی تر است. "

حسن اعمی برنطین

*************

  سرور و سالارشهیدان میفرماید:  «ان‌الله لایحب المتکبرین » خداوند متکبران را دوست نمی دارد. 

 

محمد اکبرنژاد

*************

  مادر  بگوپسرم  ! فداى حسین (ع ) شد وانشاءالله دراین جهان ودرآخرت  نزد خدیجه کبرى  فاطمه زهرا(س)  روسفید خواهى شد.

 

محمد اکبر نژاد

*************

اى مردم همیشه در صحنه و غیور ایران اسلامى . اى تک درخت شوره زار کفـر و اى جهانى به خود آى  وفرصت  غنیمت دار. علم مبارزه را بردوش گیر و راه حسین (ع) گزین  تا فردا  از شفاعت  حسین برخوردار گردى .

 

 محمد اکبرنژاد

*************

مادران و خواهران ! حجابتان  را حفظ  کنید.  زیرا در روزى  که  خیمه هاى اهل  بیت  امام حسین (ع) رابه آتش  کشیدند و حجاب را از سر زنان  برداشتند ،سکینه دختر اباعبدالله به عمه‌اش گفت «هل من  حرقه سیرتها رأسى » آیا پارچه اى  هست که به وسیله آن سرم رابپوشانم.

 

خلیل بارانی زاده

*************

آمدم تا به این حدیـث عمل ‌کنم. «امام حسین (ع ) فرمود:  تا زنده هستیم نمى گذاریم  ستمکاران به ‌دولت و فرماندهى‌ برسند.

 

عباس بازماندگان قشمی

*************

  پدر  گرامی وظیفه خودم را دیدم که به پیروى از امام حسین که فرمود: (هل من ناصرینصرنى ) راه خودم را انتخاب کنم .امیدوارم که مراببخشید وازخداوند برایم طلب عفو.بخواهید.   عباس

 

بازماندگان قشمی

*************

بدرستیکه حضرت امام حسین علیه السلام با یاران عزیزش سنت ودین جدش را با خون خود و یارانش تازه نمود .

 

شهریار برومند 

*************

ملت شریف من  در جبهه  یاد گرفتم  که ‌چگونه مى توانم حسینى باشم راه و رسم  زندگى  ائمه رادرک کردم .

 

ابراهیم پایان

*************

  السلام علیک یا اباعبدا... حسین جان درپاسخ به «هل‌من ناصرینصرنى »تو در روزعاشورا.حسین جان اگرآن روزنبودیم در کربلا هم‌اکنون درکربلاى ایران ندا سرمیدهیم‌ لبیک  لبیک حسین‌جان. 

  مانند اصحاب امام حسین (ع ) که شب عاشورا بجز 72 تن بقیه امام خود را تنها  گذاشتند و رفتند. 

 

سید علی جاهد

*************

  هدفم فقط الله وپاسدارى ازخون شهدابوده  باید از امام  حسین (ع ) عبرت بگیرید که طفل شیرخوار شش  ماهه اش را هدیه اسلام کرد.  هنوزنام اوزنده است وتا ابدزنده خواهدبود.  جواد

 

جوادی درویشی 

                                                                   *************

 ا ی ملت ایران! .جهاد  درس بزرگى است که پیامبران  و امامان به ما آموخته‌اند.  حضرت امام ‌حسین (ع)با ازدست‌ دادن  بسیارى ازیاران ‌خود از طفل ‌ شش‌ ماهه بگیر تا جوان 18 ساله تا پیرمرد پنجاه  یا شصت ساله ،ما هم باید از مولایمان ‌درس زندگى  و در راه حق ‌مردن را که به ‌ما یاد داده‌اند  بیاموزیم.

 

شریعت جوذری

*************

  ای مردم شریف ! میخواهم  راجع به شهادت توضیح دهم .همینطورى‌ که ‌همه ‌ما رمز پیروزى را باید پیدا کنیم که از رمزهاى  بزرگى که بالاترین  رمز است  قضیه سیدالشهدا است که‌آن نهضت  باید حفظ شود. بلکه بالاترین سینه زنى  همانا رمز پیروزى  است امام حسین  به واسطه  شخصیت  عالیقدرش‌ به واسطه  شهادت  قهرمانه اش  مالک قلبها  احساسات صدها میلیون انسان است .

 

غلامعباس داج 

*************

ملت  شهید پرور!  درود و افتخار برشما و  ‌رزمندگان‌ اسلام باد که خداوندا ز میان این همه جمعیت دنیا آنها را انتخاب کرد که راه امام حسین (ع ) را ادامه دهند رسالت ما رسالت حسین (ع ) است ببینید امام حسین(ع) براى‌ چه میجنگید شکست‌ یا پیروزى ؟ اى کاش جانها میداشتیم ودر راه امام حسین (ع ) فدامى کردیم. ما بایدحسین (ع ) واربجنگیم ،حسین وارجنگیدن یعنى مقاومت  تا آخرین‌ لحظه.حسین(ع) وار جنگیدن ‌یعنى دست ازهمه چیز کشیدن .

 

محمد دادورقلائی

*************

 ما راهى که امام حسین (ع ) با یارانش  رفت مى رویم. امام حسین (ع) درصحراى کربلا جلو دشمن ایستاد ونگذاشت  دشمن  واردخاک  کربلا  شود. من هم مى‌خواهم راه امام ‌حسین را ادامه دهم و جلودشمن بایستم ونگذارم دشمن وارد خاک ‌ایران اسلامى بشود.

 

محمددادور قلائی

*************

اگر شهید شدم‌ خوشحال  باشید یک  قربانى  در راه  خدا و اسلام   و قرآن  وبراى آمدن امام زمان (عج ) داده اى زیرا که ما ازوارث پیامبرامام حسین (ع ) و یارانش  عزیزتر نیستیم .

درمرگ من گریه وزارى  نکنید زیرا زینب در مرگ برادر گریه نکردبلکه راهش را ادامه داد و هدف حسین‌ را به یزید و یزیدیان فهماند. 

 

 

محمد زمانی

*************

 ملت‌ ما رهروان راه سرخ حسین بن على (ع ) هستند. بویژه جوانان  عزیز وپرشور انقلابمان که باریختن خون خود همچون حسین (ع )م رگ رنگین رابازندگى ننگین ترجیج داده .

 

 

ابراهیم سال ری جفین

*************

 شما مرا نمى بینى ‌که ‌چگونه‌ شهید مى شوم ولى‌ امام ‌حسین(ع ) روبروى ‌ چشمش  مى دید که برادرش عباس دودست از بدن ‌جدا و به زمین افتاده‌ ولى امام حسین (ع ) به با لین اش رفت وسرش  را برداشت، روى زانو گذاشت .ولى امام حسین (ع ) هم صبر و استقامت کرد.پس  شما هم صبر واستقامت و پایدار ی کنید.

 

 حسین سالاری

*************

  سپاس خداى را که  شرکت در جهاد با کفار را نصیبم گردانید تا همچون  حسین (ع ) مشتاقانه به سوى  مشعل شهادت این آرزوى دیرینه ام بشتابم .خدایا شرمم مى آیدکه درپیش مولایم حسین سر داشته باشم ودر وقت ملاقات ابوالفضل وعلى اکبر دست و سرداشته باشم .خدایا راه تو رادرک کردم ‌وبا شهادت و وحدانیت تو و رسالت محمد(ص ) وائمه اطهارگرچه خودرابیش ازهمه محتاج به وصیت و پندواندرزمى دانم  .

 

 

عبدالله سیادی جغینی

*************

  حال فرصتى پیش آمده تا  ما هم ازسربازان امام حسین (ع ) باشم زیرا سیدالشهداء نیزبراى احیاء دین مبین اسلام قیام کرد و ما هم بفرمان رهبر عزیزمان امام خمینى براى احیاء  دین  اسلام  قیام مى کنیم .  

 

هوشنگ شهر جو




      

اى پدر و مادرم! امیدوارم که ناراحت نباشید و برایم گریه نکنید زیرا شهیدان همیشه زنده اند و هرگز نخواهند مرد و باید افتخار کنید که فرزند ناقابلتان را در راه الله دادید و روز قیامت پیش امام زمان و پیشامام حسین(ع) و خدا روسفید هستید و مرا ببخشید زیرا که من نتوانستم فرزند خوبى براى شما باشم.

مسعود فدوی

***************

هر یک از برادران که به کربلا مى روند دوست دارم عکس مرا نیز در ضریح بیندازند و نیز بگویند که حسین جان ،نوکر شما و امام زمان دوست داشت ، از نزدیک خدمت شما برسد ولى توفیق نیافت و نیز اگر خدا قبول کند شهید شده و این برادر در وصیت نامه اش نوشته که عکسش را خدمت شما بیاورند تا او را شفاعت گر باشى و نیز او را با خودتان و على اکبرت و على اصغرت ببرید و او را از خودتان جدا نکنید .

مرتضی فراست

***************

ای امت شهید پرور ! اشک ریختن بر شهید البته ثواب بى انتها دارد اما امروز باید چون زینب استوار و مقاوم در برابر مصیبتها ایستاد وخم به ابرو نیاورد تا دشمنان اسلام و مسلمین بفهمند که ما امت قرآنیم وپیروان حسین (ع) والبته ما از عاشورا و از زینب و حماسه او درس عبرت مى گیریم و آنان را سر مشق خود قرار مى دهیم باشد که مورد رحمت حق تعالى قرار بگیریم.

 

ملت شهید پرور! ماهر چه داریم از عاشورا داریم . امام عزیز ،زیارت عاشورا رااگر مى توانید تاحد امکان هرروز صبح بخوانید . هرصبحگاه از حماسه عاشورا یاد کنید وبایاد حسین (ع) روز خودراشروع کنید . آنگاه متوجه مى شوید که سراسر وجودتان از عشق حسین (ع) و ایمان به الله پر خواهد شد .

ولی اله فراستی

***************

ای امت شهید پرور! . کارها ی خود را فقط براى رضاى حق تعالى انجام بدهید که خداوند از شما راضى و خشنود باشد و کارهای خود به خاطر شخص انجام مده که فلانى خوشش مى آید یا بدش . براى حق انجام بده که تو را آفریده. درس زندگى را از امامان بیاموز که امام حسین (ع) فرمود: اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید .

محمدرضا فصیحی

***************

ای ملت شهید پرور! به شعائر حسینى و مذهبى خیلى اهمیت بدهید ، جماعتها ، دعاها و خصوصا مراسمى که بخاطر امام حسین (ع) بر پا می شود را محترم شمرده و در انجام آن کوشش فراوان بنمائید چون امام حسین (ع) بود که روشنگر راه شد و درس دهنده و معلم ما شد .

ابوالفضل فیروزى

***************

از برادرانم مى خواهم که حسین گونه باشند و در ضمن دعا براى امام را فراموش نکنید .

مصطفی فیضی

***************

اى دوستان و عزیزان و پدر ومادرم اگر که من رفتم ناراحت نباشید، حضرت على اکبر(ع) هم رفت امام ،حسین(ع) هم رفت مگر ما نمى گوئیم راه ما راه امام حسین (ع) است، پس باید این را اثبات کنیم

علی قاسمی

***************

به مادرم بگوئید که مرا حلال کند و از اینکه در نزد او نیستم بخاطر خدا صبر داشته باشد و همیشه این افتخار را براى خود داشته باشد که فرزندش مثل على اکبر امام حسین (ع) براى یارى دین خدا و پاسخ دادن به نداى جانسوز اباعبدالله به درجه رفیع شهادت نائل گردید. خسرو قاسمیان تودشکجویی

***************

مادرم ! مى خواهم که به برادرانم بگو که فرزند شهیدت چگونه از اسلام و ایران وامام حمایت کرد وجدانش اجازه نداد که دشمن در خاک وطن اسلامی مان باشد و او زنده بماند و تا آخرین قطره خون و نفس مبارزه کرد تا بدنش تکه تکه شده تا فردا در محضرامام حسین (ع ) رو سیاه نباشد.

 فرامرز قاسمی چرمهینی

***************

برادران ، پدران و مادران ، خواهران ! امروز نوبت امتحان رسیده است امروز نوبت کشت و کار در دنیا براى آخرت است . امروز صداى مولایمان على (ع) از محراب مى آید ، امروز صداى امام حسین (ع) از قتلگاه به گوش مى رسد،

ای امت شهید پرور ! شهید شدن یعنى زنده شدن یعنى مشعل پرنورى شدن و راهمان حق‌شدن بنابراین گریه بر شهید خوب نیست گریه فقط براى امام حسین(ع) آموزگار شهداء بکنید.

 ناصر قاسمی درچه

***************

ای مردم عزیز ! اگر از شما کسى به زیارت کربلا رفت ، سلام مرا به امام حسین(ع) برساند وبگوید که شهدا به خاطر دفاع از قرآن ودین و مملکت به جبهه رفتند.

 عباس علی قاسمی دهنوی

***************

با سلام بر یاوران امام حسین (ع) که واقعا تربیت یا فته امام حسین (ع) هستند، و در این زمان به یارى امام شتافته اند و به نداى‌ هل من ینصرونى حسین زمان لبیک گفتند .

 ابراهیم قاسمی ولاشانی

***************

شما عزیزان! در روایات و از واعظان گرامى خیلى شنیده‌اید و یا خوانده‌اید که ظهر عاشورا حضرت اباعبدا... الحسین(عج) در میدان جنگ اقامه نماز کرد و ایستاد به نماز به مولا عرض کردند که حسین جان الان در میدان جنگ و نماز مولا فرمود : تمام این مصیبتهائى که من و اهل بیت متحمل شده‌ایم و این خون هفتاد و دوتنى که به ناحق ریخته مى‌شود به خاطر نماز است . اگر نماز نباشد دینى وجود ندارد (( الصلوه عمود الدین )) نماز ستون دین است .

سهراب قاسمی ولاشانی

***************

بار خدایا ! بارها گفته ام که اگر در زمان حسین (ع ) بودم در مقابل یزیدیان ‌مى جنگیدم وحال که یزیدى دیگر قصد تجاوز به اسلام و مسلمین را دارد تا آنجا که جان در بدن دارم مى جنگم .

عباس قاضی زاهدی

***************

ای ملت شهید پرور! مى‌جنگیم مى‌میریم سازش نمى‌پذیریم . این درس را حسین (ع) به ما داده است . مرگ سرخ بهتر از ذلت و خوارى است .

یوسف قدیمی

***************

ای امت شهید پرور! امام حسین (ع) می فرماید: مرگ سرخ بهتر از ذلت و خوارى است .

 جواد قربانی

***************

اى مؤمنان آگاه و هوشیار باشید که مبادا دشمن داخلى نفوذ کند و شما از داخل شکست بخورید و اوقات بیکارى خود را براى جلسات مذهبى و سیاسى بسر ببرید و فکر کنید که چرا امام‌حسین (ع) کشته شد و براى چه و هدفش چه بود .

جواد قربانی

***************

حمد و سپاس فراوان که خداوند مرا آفرید و به بدن من جان داد در این راههاى خیر خدا قدم بردارم تا به صداى حسین علیه السلام هل من ناصر ینصرنى لبیک گویم تا شاید خداوند ما را مورد رحمت خود قرار دهد.

غلام حسین قربانی




      

مادر عزیزم، حال که زندگیم برای اسلام سودی نداشت شاید مرگم کمک کوچکی به اسلام عزیز باشد. مردن با عزت را از ما سرور آزادگان حسین(ع) آموختیم. خون سرخ ما درخت پر شکوه انقلاب را آبیاری می کند درختی که پیامبر (ص) با مشقت فراوان و علی(ع) با جنگ و حسن (ع) با خون دل و حسین (ع) با سر جدا شده از پیکر کاشتند.و حال به دست فرزند عزیزشان امام خمینی افتاده است. بر همه ماست که مردانه بایستیم تا این درخت راست پایدار بماند.

حمیدرضا ساقی

تاریخ تولد : 12/6/41 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 22/12/633

 

پدرجان، اگر چه از کنار شما می روم ولی نگران و ناراحت نباشید، این درسی است که حسین (ع) به ما آموخته است که مرگ در راه خدا را به زندگی ذلت بار ترجیح دهیم.

حمیدرضا ساقی

تاریخ تولد : 12/6/41 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 22/12/633

**************

عزیزانم، حضرت امام محمد باقر (ع) می فرماید : هر که عاشقانه به زیارت حسین (ع) رود، در روز قیامت نوری به او عطا می شود که از مغرب تا مشرق را روشن خواهد کرد و من هم به عشق زیارت آقایم حسین (ع) به جبهه شتافته ام.

حمید رضا ساقی

تاریخ تولد : 12/6/41 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 22/12/63

**************

مادر جان، مرا ببخش زیرا زحمت فراوان کشیدی، امیدوارم در روز قیامت مادر حضرت علی اکبر (ع) و مادر حضرت قاسم (ع) و سایر مادرهای داغدیده شفاعت کنند.

حسین ابراهیمی

تاریخ تولد : 1/2/36 (اسفراین) - تاریخ شهادت : 22/10/62

**************

مادرم، هرگز برای من گریه نکن، برای حسین (ع) و یارانش گریه کن که در کربلا مظلومانه به شهادت رسیدند..

نورمحمد مقدسی

تاریخ تولد : 12/7/47 0بجنورد) - تاریخ شهادت : 10/11/65

**************

من صدای ( هل من ینصرنی) حسین زمان را از کربلای ایران شنیدم. هر روز عاشورا و هر مکان کربلا است، با خود اندیشیده بودم ای کاش من در رکاب امام حسین (ع) می بودم و شمشیر می زدم در صورتی که اکنون تاریخ تکرار می شود و انسان ها در معرفی امتحان قرار می گیرند تا باشد انشاء الله از این امتحان رو سفید بیرون آیم.

محمد میرزا آقایی

تاریخ تولد : 1336 (سبزوار) - تاریخ شهادت : 2/1/61

**************

ای برادران، زندگی شیرین است اما نه آن که ناموست را در اشغال بگیرند و تو به آن بنگری، زندگی شیرین است اما نه آن که به امام حسین (ع) و حسین زمان جواب لبیک نگفته شده باشد.

حاج دولت نظر با فکر

تاریخ تولد : 4/7/23 ( بجنورد) - تاریخ شهادت : 5/12/63

**************

بله برادران و خواهران، جنگ، جنگ اسلام با کفر است در این میان لشکریان کفری بی رحم غارتگر و دور از خدا و زرپرست و در هر جایی که باشید به فکر غرایز حیوانی و انباشتن شکم هستند و تنها نام مسلمان را دارند و نان دین می خورند و بی خردانی هستند که رفتارشان به هر چیزی سازگار استجز اسلام، و در سوی دیگر لشکری آراسته به فضائل انسانی که پیشوای او علی (ع) و امامان معصوم هستند و خون پاکش در رگهای بدن به یاد خدا جریان دارد و در راه خدا نیز بر زمین کربلا خواهد ریخت.

علی محمد افروز

تاریخ تولد : 9/1/42 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 25/1/62

**************

با پروردگارا، از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شومف بدنم تکه تکه شود که در صحرای محشر در نزد حسین (ع) و ابوالفضل (ع) شرمنده نباشم.

حاج دولت نظر بافکر

تاریخ تولد : 4/7/23 (بجنورد ) - تاریخ شهادت : 5/12/62

**************

سرور سالار شهیدان امام حسین (ع) می فرمایند : کشته شدن در راه خدا را بهتر از زندگی ننگین می دانم.

شهید عزیز الله حصاری

تاریخ تولد : 10/9/39 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 13/5/62

**************

جبهه ها را خالی نگذارید، زیرا جوانانی که در جبهه هستند هم پیمان شده اند که تا آخرین لحظه جنگ کنند، حتی اگر مانند حسین(ع) تنها بمانند و کشته شوند عقب نشینی نکرده و تسلیم نخواهند شد .

شهید علی احمد زاده

تاریخ تولد : 2/11/48 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 19/12/64

 

برادران! راه شهدا و هدف آنان را هیچ گاه از یاد نبرید، که راه و هدف اینان راه و هدف حسین (ع) و اولیای خداست.

شهید حسن پارسا

تاریخ تولد : 1/1/47 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 6/1/66

**************

من شهادت را دریچه ی آزادی هر مؤمن از این دنیا می دانم و این راه خونین را از مولا و ارباب خودم حسین(ع) آموختم.

شهید احمدرضا ترکانلو

(بجنورد) - تاریخ شهادت : 29/12/66

**************

 




      

حسینم را بگویید، که پدرت در حسین (ع) رفت و تو نیز باید در این راه گام برداری، راه پدر شهیدت را هموار و استمرار بخشی و انتقام خون به ناحق ریخته اش را از مزدوران کافر بگیری و تا تحقق پاک شهیدان هرگز از پا ننشینی.

شهید حسن محقر

تاریخ تولد: 38/07/25 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/23

**************

من دست از جهان شسته ام و برای ملاقات خداوند به کربلای خوزستان آمده ام، خدایا! از تو می خواهم که، مرا با اصحاب حسین (ع) محشور کنی. آرزو دارم که، بر خاک داغ خوزستان در خون بغلطم و به یاد عاشورای حسینی خود را در مقدسش بیفکنم.

شهید حسن پارسا

تاریخ تولد : 47/01/01 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 66/06/01

**************

گرچه من ناچیز تر از آنم که به شهادت برسم یا که یک رزمنده قلمداد شوم . زیرا جبهه همچون دانشگاه است که انسان با امدادهای غیبی اش آموزش می بیند و هر کسی نمی تواند به اینجا بیایدف می خواهم حقیقت را بگویم ، آنچه من از جنگ آموختم که کربلا، چون دانشگاه است و ایران چون صفحه ی سفید کاغذی، خون و روده و رگم همچون جوهر و آ»وزگارم حسین (ع) و شهادت فارغ التحصیلی ام است.

شهید سید جلیل حاتمی

تاریخ تولد : 44/05/06 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 61/07/10

**************

پدر و مادر عزیز و خواهر و برادرانم و همه کی و کارم راه من راه ائمه اطهار و راه سید الشهدا است. و از شما خواهش می کنم که، در مرگ من بی تابی نکنید. تا دشمنان اسلام رنج ببرند و خود را برای مشکلات آماده سازید و با سختی ها مبارزه کنید. بارالها، ما را سرشار از صبر و مقاومت فرما و گام هایمان را استوار بخش و بر کافران پیروزمان کن.

شهید فرامز حسینی

تاریخ تولد : 41/06/12 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 22/12/63

**************

همسرم، پسرم...یادگار دنیاییم را چنان پرورش ده، که ادامه دهنده ی راه رهب و جز لشگریان نهضت امام حسین (ع) باشد.

شهید حمید رضا ثروتی بی نیاز

تاریخ تولد : 34/10/04 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/04

**************

شما خواهران عزیزم، که حقیقتاً ایثار را از شما آموختم راهی که انتخاب کرده اید، هر چه مصمم تر ادامه دهید و مطمئن باشید که حضرت زینب(س) به چنین شاگردانی افتخار می کند و شما شاگردان مکتب زینب (س) هستید.

شهید بیژن انصاری

تاریخ تولد : 41/05/12 (شیروان) - تاریخ شهادت : 65/02/21

**************

اگر جسدم به دستتان نرسیدف نگران نباشید، همچون زینب (س) استقامت نمایید و اگر خواستید برای من گریه کنید، برای سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین گریه کنید.

شهید حسین روحانی

تاریخ تولد: 48/01/05(بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/20

**************

مادرم، شما زینب (س) و در حاصل، حامل پیام خون شهید خود باشید و بشتر از پیش در راه هدف الی و اعتلای کلمه حق گام ها را استوارتر از پیش سازید.

شهید غلامعلی احسانی

تاریخ تولد : 47/01/13 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 63/08/05

**************

ااز برادران بسیجی تقاضا دارم که راه حسین (ع) را ادامه دهند.

شهید غلامعلی امیری مقدم

تاریخ تولد : 1346 (شیروان) - تاریخ شهادت : 66/09/28

**************

از برادران سپاهی و بسیجی، تقاضا دارم راه حسین (ع) را ادمه دهند و گوش به فرمان رهبر باشند.

شهید غلامعلی امیری مقدم

تاذیخ تولد : 1346 (شیروان) - تاریخ شهادت ک 66/09/28

**************

ااز شهادت من ناراحت نباشید، زیرا که شهادت شرف هر مسلمان است و اگر ما بخواهیم مسلمان باشیم و در راه خدا قدم برداریم باید راه امام حسین(ع) را طی کنیم.

شهید گل محمد نعیمی

تاریخ تولد : 46/01/14 (اسفراین) - تاریخ شهادت : 65/06/10

**************

از خانواده و همگی آشنایان می خواهم که، در سوگ من ناله و زاری نکنند و مرا ناکام نخوانند زیرا چه کامی بهتر از شهادت در راه خداست که فقط نصیب بندگان خالص و پاکش می شود و شما زینب وار حامل پیام خون شهید خود باشید و مصمم تر از پیش در راه هدف اصلی و اعتلای کلمه حق گامها را استوارتر از پیش سازید.

پدرو مادرم، من به خاطر این به جبهه رفته ام که می خواهم راه حسین (ع) را در کربلای خوزستان ادامه دهم و اگر کشته شوم راه حسین (ع) را دنبال کرده ام و برای امام حسین (ع) گریه کنید نه برای من ناقابل.

شهید غلامعلی احسانی

تاریخ تولد : 47/01/13(بجنورد) - تاریخ شهادت : 63/08/05

**************

جوانان را تشویق کنید تا به جبهه بیایند و انتقام خون حسین (ع) را از یزیدیان زمان بگیرند، کربلای حسین (ع) را آزاد کنند. پیامم برای خانواده شهدا این است که از این که شهید داده اند ناراحت نباشید، زیرا می دانید که شهدا به عشق چه کسی می جنگند و شهید می شوند و ای ملت شهید پرور ایران، بدانید که شهدا راه خود را دریافته اند و می دانند برای چه می کشند و برای چه می خواهند کشته شوندو می دانند وقتی که کشته می شوند به کجا می روند و نزد چه کسانی و با چه کسانی همنشین می شوند و چه کسانی به پیشواز آن ها می آیند که چنین از جان خود می گذرند و این چنین صبر و استقامت می ورزند و با کفر جهانی اینچنین جنگ می کنند و هر لحظه صحنه ها می آفرینند و این چنین شجاعت به کار می برند و شربت شهادت می نوشند و به لقاء ا... می پیوندند، آری من نیز راه خود را دریافته و امیدوارم که خداوند این جان ناقابل مرا قبول درگاهش بگرداند.

شهید علی احمد زاده

تاریخ تولد : 2/11/48 (شیروان) - تاریخ شهادت : 19/12/64

**************

 




      

پدر و مادرم ، خوشحال باشید که شما هم یاور حسین (ع) بودید و هستید. چون فرزند خود را در این راه هدیه نمودید.

شهید علی محمد افروز

تاریخ تولد : 42/01/09(بجنورد) - تاریخ شهادت : 62/01/05

**************

پدر و مادرم، امیدوارم که شما اعمال عاشورای حسین (ع) را سرمشق خود قرار دهید.

شهید رضا اندقانی

تاریخ تولد :47/04/02(بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/22

**************

برادران ، این وصیت بعنوان یک برادر کوچک به شما کردم و این در نزد شما بماند که زیارت عاشورا ترک نشود. زیرا ما زائران حسینیم و باید با زیارت حسینی وارد حرمش بشویم.

شهید محمد باقر محمدی

تاریخ تولد : 46/05/02 (بجنورد) تاریخ شهادت : 66/01/31

**************

همسرم ، فرزندم را به راه حسین (ع) و مظلومان دشت کربلا بفرست، همانطور که من راه حسین (ع) را انتخاب کردم.

شهید نصرالله مرواری

تاریخ تولد: 41/02/06(بجنورد) - تاریخ شهادت : 66/12/25

**************

من عاشق خدا و امام حسین (ع) هستم و راهم خداست، هدفم پاسداری از میهن و اسلام است. گریه برای شهدای کربلا کنید و بر مظلومیت امام حسین (ع) که مردم کوفه تنهایش گذاشتند من رفتم به جبهه تا امام تنها نماند.

 شهید نصرالله مرواری

تاریخ تولید : 41/02/06 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 66/12/22

**************

مرگ را سرآغاز زندگی بدانید، چون به قول امام حسین (ع) که می فرمایند مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت.

شهید رضا اندقانی

تاریخ تولد : 22/4/47 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 22/10/65

**************

بدانید که شهدا زنده اند، همان طور که امام حسین (ع) ا بحال زنده بود، همانطور که بهشتی ها و ... هم زنده اند و زنده خواهند ماند.

شهید رضا انداقانی

تاریخ تولد : 47/04/22 - تاریخ شهادت : 65/10/22

**************

فرزندانم را چنان تذبیت کنی که هرکدام از آنها برای اسلام علی اکبر(ع) و علی اصغر امام حسین (ع) باشند و خودت نیز زینب گونه باشید.

شهید علی اصغر ابراهیمی

تاریخ تولد : 28/05/05(جاجرم) - تاریخ شهادت : 65/10/22

**************

خانواده ام برای مرگ من گریه نکنند، بلکه برای امام حسین (ع) و خاندانش گریه کنند که چگونه در صحرای کربلا با لب تشنه به شهادت رسیدند.

شهید حسن نورانی

تاریخ تولد : 48/05/20 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 66/12/65

**************

من تا آخرین قطره خونم، سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم.

شهید علی اصغر اسدی

تاریخ تولد : 41/04/01 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/05

**************

آنانکه پیرو خط رهبری و نهضت سرخ امام حسین (ع) نیستند و به ولایت امام اعتقاد ندارند بر من نگریند.

شهید علی اصغر اسدی

تاریخ تولد : 41/04/01 (بجنورد) - تاریخ شهادت : 65/10/05

**************

 




      

زندگینامه شهید

نورعلی شوشتری در روستای سر ولایت 1327 شهرستان نیشابور یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در انفجار انتحاری در پیشین کشته شد. او در زمان این ترور جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود

سردار شوشتری که افتخار همرزمی شهیدان بزرگواری همچون شهید باکری و شهید برونسی را در کارنامه زرین خود دارد در اکثر عملیات ها با مسئولیت های مختلف به ویژه فرماندهی محورهای عملیاتی حضوری فعال داشت که هفت بار جراحت شدید و تحمل رنج و درد ناشی از آن ماحصل این حضور فعال و مخلصانه بود و بدین ترتیب افتخار جانبازی را چون برگ زرین دیگری برای کتاب زندگی سراسر مجاهدت او به ارمغان آورد.
با وقوع عملیات مرصاد وی به توصیه مقام معظم رهبری مسئولیت این عملیات غرور آفرین را بر عهده گرفت و به نقل از شهید صیاد شیرازی فرماندهی خوبی از خود به نمایش گذاشت تا جایی که در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می فرمایند: "در این دنیا که نمی توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد."
فرماندهی لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیت های این فرمانده بزرگ و شهید والا مقام است. وی از اول فروردین 88 نیز با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را عهده دار شد و موفق گردید با تلاشی پیگیر و مجاهدتی خستگی ناپذیر ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی را در این استان به افتخارات خود بیفزاید.
سردار شهید نورعلی شوشتری که سال های متمادی منصب خادمی افتخاری بارگاه ملکوتی امام رضا را نیز عهده دار بود بارها در جمع همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه تکه شود.
سردار سرلشگر پاسدار شهید نورعلی شوشتری و سردار سرتیپ پاسدار رجب‌علی محمدزاده و 10 نفر از برادران شیعه و سنی در تاریخ 22 مهر 1388 در یک حادثه تروریستی توسط عوامل مزدور استکبار جهانی در شهرستان سرباز استان سیستان و بلوچستان در موقع دیدار با سران طایفه‌ها بلوچ به شهادت رسید.

خاطراتی خواندنی از سردار نور علی شوشتری

 

 

*سفره ای با خوراک وحدت

دقایقی قبل از اذان مغرب روز شانزدهم رمضان ، ماشین‌های جورواجوری که اکثرشان وانت بودند، جاده سربالایی، با شیب نسبتاً تند تپه بزرگ شهر راسک، مرکز شهرستان سرباز، که مقر سپاه بر روی آن واقع شده، را می پیمودند و بالا می آمدند، با مختصر شناسایی و با گفتن جمله کوتاه «ما میهمان سرداریم» از نگهبانی ورودی به آسانی و با احترام نظامی می‌گذشتند و داخل می‌‌شدند.

لحظاتی بعد سرنشینان این خودروها که همگی در لباس سفید بلوچی وتک و توکی هم با لباس خاکی رنگ و خاکستری هستند، مورد استقبال گرم سردار و دیگران پاسداران قرار می‌گیرند، آری اینان که سران طوایف و عشایر منطقه سرباز هستند، آمده‌اند تا میزبان سفره افطار یکی ازسربازان ولایت و رهبری باشند.

سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی و فرمانده قرارگاه قدس سپاه که با عزمی خستگی ناپذیر، کمر همت را به خشکاندن ریشه ناامنی در جنوب شرق بسته است، این روز مبارک را غنیمت شمرده، تا در این نقطه دور افتاده و محروم، میزبان جمعی از بندگان روزه‌دار خدای رحمان باشد.

 

*همه سران طوایف بلوچ منطقه آمده بودند

پس از اقامه نمازمغرب‌، سفره افطار در گوشه نمازخانه سپاه پهن می‌شود‌، سفره‌ای ساده و بی‌ریا. سفره‌ای که شاید مشابه آن را در هیچ جای دیگری نتوان یافت.

همه آمده‌اند، طوایف آسکانی، صلاحی ، شه‌بخش، بر و دیگران. از راههای دور و نزدیک، از پیشین، جکی گور و از خود شهر راسک، بخش سرباز یا مناطق دورتری همچون آشار و ایرافشان وخیلی جاهای دیگری که من حتی اسمش را نمی‌دانم.

عبدالرحیم از پیشین، خان محمد از آن سوی‌تر، رحیم داد از آشار، ابوالحسن از ایرافشان وکدخدا محمد از تگران، غلامعلی از نقطه صفر مرزی و به قول خودش از میل مرزی 196 ودهها چهره دیگر.

سردار چونان نزدیکان و خویشان خود، یکی یکی تعارف می‌کند و با احترام بر سفره می‌نشاند و در تب و تاب است تا کم وکسری نباشد، هر از چند گاهی هم که تازه واردی می‌آید، تعارف به نشستن می‌کند و دوباره افطار خود را ادامه می‌دهد. با پایان یافتن افطار گپ و گعده‌ها و بگو و بخندها شروع می شود.«خان محمد صلاحی چطور است؟» ،«کدخدا محمد بسیار تا بسیار خوش آمدید » و جالب اینکه که بیشتر افراد را به اسم کوچک می شناسد و صدا می زند.

این رابطه صمیمی سردار را که می‌بینم نا خود آگاه به یاد حرف چند روز پیش حاج کمال فرمانده گردان تکاورمان می افتم که با خنده می گفت:« اگر خواستی بفهمی سردار کی به منطقه می آید کافی است از یکی از این عشایر بپرسی، نه من یا دیگری! زیرا آنها بهتر از ما خبر دارند.»

*دیگر دغدغه امنیت در اینجا نداریم

سفره افطار جمع می شود. سران طوایف بلوچ به دور سردار حلقه می‌زنند و او نیز در همان ابتدا پس از نام و یاد خدا می گوید: «این را از همین اول بگویم که من با حضور شما مردم غیور دیگر هیچ دغدغه امنیتی در اینجا ندارم و یقین هم دارم هیچ کس نمی تواند کوچک ترین نفوذی در صفوف مستحکم شما داشته باشد».

والحق که اینگونه است ، زیرا مرد بلوچ امروز دیگر بخوبی دریافته است، آنهایی که در آن سوی مرزها با بلعیدن دلارهای آمریکایی و پوندهای انگلیسی سنگ خلق بلوچ را برسینه می زنند، تنها و تنها به منافع خویش می اندیشند و لاغیر. سردار به پیروی از مولا و مرادش حضرت آقا، از وحدت وهمدلی سخن به میان می آورد ومی گوید:«برادران من، امروز دشمن منتظر تفرقه شماست، منتظر دودستگی است. اگر خدای ناکرده، اختلافی پیش آمد، نگذارید به جای باریک کشیده شود.اصلاً یکی از خصوصیات طایفه، همین با هم بودن است ».

توصیه‌های وحدت بخش سردار که به اینجا می رسد، به یاد حرف های پیش از افطار ابوالحسن از طایفه آسکانی می افتم که می گفت:«خوبی سپاه به همین است که قبل از هر چیزی به فکر وحدت ماست، کاری که بعضی ها از آن غفلت کردند. سپاه به فکر خدمت است و برای همین است که ما تا پای جان در کنار سپاه هستیم. »

 

 

*خان بلوچ ازخادمی به خانی رسیده است!

صحبت های سردار همچنان ادامه دارد و به اینجا رسیده است که می گوید:« یکی از نکات قوت در کار شما خان های بلوچ این است که شما از خادمی به خانی رسیده اید ، نه از سر تعدی و ظلم و قدرت و ثروت و مانند آن و این افتخار بزرگی برای شماست. پس این روحیه خادمی وخدمتگزاری را حفظ کنید. همانگونه که امام عظیم الشانمان، به خادمی افتخار می کرد ومی گفت به من رهبر نگویید، خادم بگویید» و این حرف را سردار، در عمل هم در ضیافت آن شب به کار بست.

هر گاه که یکی از سران طوایف و عشایر از مشکلات طایفه اش می گفت، او بلافاصله در جواب می گفت ، ای به چشم! و فوراً خطاب به علویان و پرمر فرماندهان زمینی و مقاومت مستقر در منطقه می گفت:«فوراً مشکل آقایان را حل کنید» ودر موارد محدودی هم که خواسته ها در حد مقدورات نبود با لبخندی بر لب می گفت:«صبر کنید انشاء ا... درست می شود، خوش خوش، کم کم!» و یا آنگاه که یکی از سران طوایف، ازشناسایی 100خانوار نیازمند در طایفه اش گفت، سردار بلافاصله خطاب به آقای علویان گفت:«عجالتاً 10تن آرد می دهیم، بدهید به این عزیزان، تا بعداً اقدامی اساسی برای اینها بشود. »

*همایش وحدت طوایف در دستور کار

سردار همچنان در لابلای سوالات مطرح شده ، از طرح‌های سپاه می گوید و به طرح همایش وحدت سران طوایف اشاره می کند و از عبدالرحیم که گویی داوطلب یکی از این همایش هاست ، پیشرفت کار را می پرسد و او که حالا دیگر به برکات وحدت بیش از پیش پی برده است می گوید:«سردار ما نظرمان این شد که به جای اینکه تنها همایش سران طایفه خودمان را داشته باشیم، می خواهیم همایشی برای همه طوایف در پیشین داشته باشیم تا اختلافی هم پیش نیاید.» پیشنهادی که با استقبال شدید سردار مواجه شد وگفت:«کارتان را هر چه زودتر شروع کنید و نگران بودجه و امکانات هم نباشید، با توکل به خدا و با همت شما همه چیز حل می شود.» در ادامه صحبت به نکته دیگری هم اشاره می کند و خطاب به سران طوایف می گوید:«برای پیشبرد کارها به باسوادها و نخبگان ، دانشگاهیان و مولوی ها و تحصیل کرده های محلی خودتان بها بدهید، در هر کجا هستند از فکر و تجربه آنها بخوبی استفاده کنید. چون اینها بهتر از همه می توانند به شما کمک کنند.»

*انگشتر تبرکی برای مهمانان

حالا دیگر عقربه های ساعت از 10 شب گذشته است. بیشتر اینها از راههای دور و نزدیک آمده اند، باید بروند و از طرفی دیگر چند ساعتی هم به سحر باقی نمانده است. بنابراین پس از اینکه سردار چندین بار تاکید می کند «آقایان کسی دیگر فرمایشی نداشت»با صلوات برمحمد، پیامبر رحمت ومهربانی، این استوانه محکم وحدت در بین ما مسلمانان، ختم جلسه را اعلام می کند و بعنوان یادگاری از این جلسه، انگشتر تبرکی مشهد و اهدایی مقام معظم رهبری را به تک تک میهمانان تقدیم می کند و دوباره برای خداحافظی همه را در آغوش می گیرد و همینطور که از نمازخانه خارج می شوند، می گوید:«آقایان مواظب باشید، شب است با دقت رانندگی کنید، نکند خدای ناکرده اتفاقی بیفتد. اگر کسی راهش دور است همین جا بماند فردا برود.»

*اینها دلسوز نظام و کشورند

قرص نسبتا کامل ماه شب شانزدهم در حال اوج گرفتن است و ستارگان زیبا در آسمان به جنب وجوش مشغولند و حالا دیگر آخرین ماشین سران طوایف بلوچ هم در جاده سراشیب ارتباطی سپاه سرباز، آرام آرام در حال دور شدن است ومن درحالی که این منظره زیبا را تماشا می کنم، یک بار دیگر برنامه افطار امشب را در ذهن خود مرور می کنم.آری! سردار درس های آقا را خوب گرفته است و واقعاً فهمیده است درد این مردمان چیست و مشکل کار در کجاست، زیرا درد این مردم نه آنهایی است که بعضی ها به دروغ به نام خلق بلوچ در رادیوهای بیگانه نشخوار می کنند، نه خدای ناکرده دشمنی و عداوت با نظام و انقلاب و یا حتی کرسی خواهی وزارتی و ریاستی که در مواقع انتخابات، بعضی ها عوام فریبانه بدون هیچ گونه اعتقادی، از آن دم می زنند. درد این مردم درد بی‌مهری، درد محرومیت، درد نگاه ابزاری داشتن به آنهاست. همانی که لحظاتی بعد در پایان مراسم از سردار پرسیدم، واقعاً نظر شما در خصوص این مردم چیست؟ و او محکم و قاطع چونان که از نزدیک ترین کسان خود می گوید،گفت:«اینها دلسوز نظام و کشورند، این مردمان بسیار وفادارند، وظیفه ماست تا می توانیم به این مردم خدمت کنیم.»

 

************

خاطره ای به نقل از"فاضل شایسته" از اعضای گروه پیگیری امور جانبازان نخاعی در بار? عنایت و اهتمام سردار شهید شوشتری به مسائل و مشکلات جانبازان:
"خدا انشاءالله روح این شهید و دیگر شهدا این حادثه تروریستی را قرین رحمت فرماید.

استخر ثامن الائمه سپاه تنها استخری در سطح شهر تهران بود که جانبازان می توانستند در یک سانس اختصاصی از آن استفاده کنند.

در سال 1386 بر اساس دستور فرماندهی این پادگان به بهانه مسائل امنیتی و نظامی از پذیرش جانبازان در استخر پادگان ممانعت بعمل آوردند.

برای حل این مشکل به حضور فرمانده نیروی زمینی سپاه رسیدم و با طرح مشکلات جانبازان و نیاز آنها به استفاده از استخر و سانس اختصاصی توضیح دادم ولی متاسفانه فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه نیز با استناد به مسائل نظامی و مشکلات امنیتی که متعاقب حضور جانبازان در استخر پادگان ممکن است بوجود بیاورد با درخواست من بعنوان نماینده جانبازان مخالفت کردند.

بعد از مخالفت صریح فرمانده نیروی زمینی در حالیکه دلخور و ناراحت با دلی شکسته و غمگین از اینکه چرا این سردار محترم به نیاز ضروری جانبازان توجهی ندارد قصد خروج از ستاد فرماندهی را داشتم که ناگهان به ذهن خطور کرد سری به دفتر جانشین فرماندهی نیروی زمینی سردار شوشتری بزنم.

با هماهنگی دفتر به حضور سردار شوشتری رسیدم. سردار با کمال تواضع از جای خود بلند شدند و به استقبالم آمدند و مراتب ارادت و علاقه خود را به جانبازان ابراز نمودند.

در حضور سردار بطور تام و تمام به طرح مشکلات جسمی جانبازان بویژه جانبازان نخاعی پرداختم.

با شنیدن مشکلات و مسائل جانبازان در حالیکه اشک از چشمان سردار جاری بود به فکر عمیقی فرو رفتند. پس از دقایقی از روی صندلی برخاست و پیشانی مرا بوسید و گفت ماها شرمنده شما هستیم و بعد از جنگ از شما غافل شدیم و بعد تاکید کردند من خدمتگزار شما هستم.

سردار شوشتری بعد از این صحبت ها شخصا با فرمانده پادگان تماس گرفتند و دستور استفاده جانبازان از استخر را صادر کردند و بعد بصورت کتبی نیز مرقوم فرمودند.

با دیدن این اقدام صریح و سریع سردار شوشتری به ذهن خطور کرد افرادی مثل ایشان که چنین بی تکلف در پی رفع مشکلات جانبازان باشند بسیار کم هستند لذا به خود جرات دادم چند درخواست دیگر برای جانبازان مطرح کردم از جمله امکان استفاده از مجتمع های رفاهی سپاه در شمال و مشهد

ایشان همانجا موافقت کرده و به مسئولین ذیربط دستور دادند. از ایشان قدردانی و تشکر کردم و از نزد ایشان خارج شدم.

سال بعد نیز برای تمدید مجوز استفاده از امکانات سپاه به حضور سردار رسیدم و سردار شوشتری با همان صمیمت و گشاده رویی با من برخورد کردند و در پایان ملاقات به من گفتند

سلام مرا به تمامی عزیزان جانباز برسان."

منبع: فاش نیوز





      

 

شهید رجبعلی محمدزاده از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.

 

 او فردی بود که هم دشمن را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را می شناخت و هم به موقع اقدام می کرد روزی در دفاع، روزی در توسعه و روزی هم که دشمنان جنگ نرم را علیه جمهوری اسلامی راه اندازی کردند به موضوع وحدت بین شیعه و سنی، به موضوع توسعه در شرق کشور و به ایجاد الفت و انس بیشتر بین مردم توجه و اعتنا کرد. از ویژگی های ارزشمند دیگر ایشان افتاده بودن، بی ادعا بودن و ... بود. شهادت زیبنده شوشتری بود. شهادت زیبنده مردان خدایی است که در دوره های سخت، امتحان ها را گذرانده اند. شهید شوشتری جزو آن هایی بود که در دشواری ها و در گردنه های مختلف انقلاب، از مقابله با ضد انقلاب گرفته تا دفاع مقدس، تا سازندگی و تا جنگ نرم، شایسته ظاهر شد.  صادقانه بگویم  اگر شوشتری نبود طرح مجموعه قبور شهدای گمنام در کوهسنگی محقق نمی شد. بسیاری از خدمات بزرگ در حوزه های فرهنگ، اجتماع و اقتصاد از برکت وجود شوشتری بود.

 

شهید محمد زاده عملکرد واقعا درخشانی از خود بر جای گذاشت

شهید محمد زاده یکی از سرداران بزرگ استان خراسان است و در عملیات هایی هم چون عملیات های کربلای 1، 4 و 5 و امثال آن در لشکر 5 نصر یکی از فرماندهان بسیار شجاع، خط شکن و بسیار دارای استقامت بود. وقتی کاری به وی محول می شد، سعی می کرد با تمام وجود آن کار را به نحو احسن انجام دهد و همین طور بود که توانست در لشکر پیروز 5 نصر که متعلق به استان خراسان است، عملکرد واقعا درخشانی از خود به یادگار بگذارد.داشتن چنین شخصیتی با چنین خصوصیاتی باعث شد که وی به عنوان فرمانده تیپ در این لشکر معرفی شود و بعد باز هم به خاطر همین توان مندی های خوبی که داشت و به خاطر اخلاص و داشتن قدرت فرماندهی، به فرماندهی سپاه استان سیستان و بلوچستان منصوب شد و به حق در دورانی که مسئولیت آن جا را بر عهده داشت، خدمات بسیار ارزنده ای را انجام داد.از این نظر، او واقعا دست راست سردار سرلشکر شهید حاج نورعلی شوشتری بود. این دو شهید با هم در جبهه بودند، با هم رزم کردند و با هم جهاد کردند و در کنار هم به خون غلتیدند.

 

شهید محمد زاده همه چیز خود را فدای  اسلام کرد

شهید محمد زاده یکی از سرداران مخلصی بود که پس از سپری کردن دوران دفاع مقدس عاشقانه مسئولیت در آن استان بسیار حساس مرزی را پذیرفت.لذا او  از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.

 

پیام انتصاب رهبری به سردار رجبعلی محمدزاده

بسم الله الرحمن الرحیم

جنایت تروریستهای خونخوار در بلوچستان چهره‌ی اهریمنی دشمنان امنیت و وحدت را که از سوی سازمانهای جاسوسی برخی دولتهای استکباری حمایت میشوند، بیش از پیش آشکار ساخت.

 

به شهادت رساندن مؤمنان فداکاری همچون سردار شجاع و با اخلاص شهید نورعلی شوشتری و دیگر فرماندهان آن بخش از کشور و دهها نفر از برادران شیعه و سنّی و فارس و بلوچ، جنایتی در حق ملت ایران و بخصوص منطقه‌ی بلوچستان است که این انسانهای شریف، همت خود را بر امنیت و آبادی آن نهاده و مخلصانه برای آن تلاش میکردند.

 

دشمنان بدانند که این ددمنشی‌ها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسئولان را در پیمودن راه عزت و افتخار که همان راه اسلام و مبارزه با جنود شیطان است، سست کند و به وحدت و همدلی مذاهب و اقوام ایرانی خدشه وارد سازد.

 

مزدوران حقیر و پلید استکبار نیز یقین داشته باشند که دست قدرتمند نظام اسلامی در دفاع از امنیت آن منطقه‌ی مظلوم و آن مردم وفادار، لحظه‌ئی کوتاهی نخواهد کرد و متجاوزان به جان و مال و امنیت مردم را به سزای اعمال خیانتکارانه خواهد رسانید.

 

اینجانب شهادت جان باختگان این حادثه بویژه سرداران شهید شوشتری و محمدزاده و دیگر پاسداران عزیز را به خانواده های محترم آنان تبریک و تسلیت گفته، علوّ درجات آنان و شفای عاجل آسیب دیدگان را از خداوند متعال مسألت مینمایم.

 

سیّدعلی خامنه‌ای

27/مهر/1388

 

 

کربلای 4

خاطره ای از برادر عباس تیموری در مورد عملیات کربلای4

قبل از عملیات کربلای 4 برای توجیه نقشه و توضیح راهکارهای عملیاتی لشکرها و تیپ ها به قرارگاه خاتم رفتیم. سردار رضایی هم تشریف داشتند و حاج باقر قالیباف به عنوان فرمانده لشکر توجیه خود را شروع کرد. عملیات کربلای 4 قرار بود در منطقه عمومی بصره و به منظور تصرف بصره انجام شود. مدتی بود که در جبهه ها عملیات نشده بود و زمزمه های عملیات نهایی رزمندگان بر سر زبانها بود. دشمن هم کم و بیش مطلع بود که ما می خواهیم در این منطقه عملیات کنیم و برای همین خود را آماده کرده بود. حاج باقر سخت ترین منطقه عملیات را برای لشکر انتخاب کرده بود و خوب و بد عمل کردن لشکر به کلیت عملیات بستگی داشت. یعنی اگر نمی توانستیم به اهدافمان برسیم دیگران هم بایستی عقب نشینی می کردند و منطقه حساسی بود. بچه ها آن منطقه را قلب عملیات می دانستند. گردان های خط شکن مشخص شدند. ابتدا گردان ثارا... به فرماندهی حسن ستوده و بعد هم گردان حزب ا... به فرماندهی ابراهیم محبوب. هر دو نفر از فرماندهان کارآمد و باسابقه جنگ بودند و گردان سوم که مأموریت داشت و گردان نصرا... به فرماندهی برادر رجب محمدزاده بود که الان فرمانده تیپ دوم هستند. حاج محسن رضایی به عنوان فرمانده ارشد شخصاً از حسن ستوده و ابراهیم محبوب خواست تا طرح مانور را توضیح دهند. حسن و ابراهیم به ترتیب توجیه عملیاتی کردند که ابتدا گروهان غواص از دو طرف سنگرهای کمینی را خواهند زد و با آتش مستقیم گردان نیروهای خط شکن ساحل دشمن را تسخیر خواهند کرد. برادر رضایی به هر دو نفر گفت: اگر به هر دلیل غواص ها موفق نشدند و مجبور شدید خودتان وارد عمل شوید چکار می کنید. هر دو نفر قول دادند که به هر نحو ممکن خط را خواهند شکست. یادم هست که حاج محسن چندین دفعه گفت: می توانید؟ گفتند: بله، می توانیم. این قضیه بود تا شب عملیات. دشمن از نقطه عمل ما کاملاً مطلع بود و از سر شب آتش را شروع کرده بود. هلی کوپترها و تانکهای دشمن قبل از شروع عملیات کاملاً روی منطقه آتش می ریختند. گویا دشمن می خواست عملیات انجام دهد. برای اولین دفعه این صحنه را می دیدیم. چون معمولاً قبل از شروع عملیات خبری از آتش نبود. موانع ایزایی دشمن چندین کیلومتر سیم خاردار، موانع خورشیدی، انواع میدانهای مین، نهر خین پر از موانع و دژ بلند که دو لول ها و تانکها پشت آن موضع داشتند. واقعاً فهمیدم که اگر یک نفر تخریب چی در روز روشن با تمام وسایل آن هم بدون آتش می خواست به خط مقدم دشمن برسد حداقل ده ساعت نیاز داشت که به آنجا برسد. بعداً فهمیدیم که فرمانده سپاه سوم عدنان خیرا... شخصاً آن طرف منتظر رزمندگان بوده است. خط شکنان غواص در موانع گیر کرده بودند و فرماندهان مجبور بودند خودشان از تنها راه که جاده شیشه بود به دشمن برسند. آتش ها اجازه نمی دادند. حسن ستوده با بی سیم تماس گرفت و گفت: حاجی اینجا نمی شود جلو رفت. بچه ها تلفات زیادی می دهند و ابراهیم هم همین پیام را داد. حاج باقر گفت: حسن، ابراهیم یادتان هست آن شب به آقا محسن چه می گفتید؟ هر دو نفر بی سیم را خاموش کردند و بر دشمن تاختند و با تمام این موانع در وسط نهر خین به دیدار حق شتافتند.

توضیح:

شهید رجبعلی محمدزاده فرمانده وقت گردان نصرالله در این عملیات روی مین رفته و نیمی از یک پایش قطع شد اما همچنان فریاد می زد که یا زهرا بگوئید و جلو بروید و...

 

 

خدا حافظ همین حالا

اقا رجب عزیز رفتی و آتش بر دل ما زدی . هروقت تو را می دیدیم یاد شهید رمضانی و شهید نوری و بقیه شهدا در وجودمان زنده می شد تو یادگار امام بودی تو یادگار بوارین و شملچه و ماووت و اروند بودی چطور دلت آمد ما را تنها بگذاری ؟ حالا ما یتیم شدیم بسیجیانی هستیم که بی فرمانده شده اند دیگر به کی افتخار کنیم از کی مدد بجوئیم کیست که غمخوار ما باشد تو که خود رفتی و مطمئنا به جمع مستانه شهدا پیوستی و غرق در خنده های وصل شده ای اما ما چه کنیم گناهمان چیست پایمان در خواب است .

 

هرچند در شهر نبودی اما یادت بود خاطره دلاوری هایت صفابخش محفلهایمان بود اما حالا چه ؟ میدانیم دلت از بعضی از ما ها گرفته بود از اینکه برخی مان طعمه شیطانها شده ایم ناراحت بودی اما چه کنیم ما را از سنگرها بیرون رانده بودند دیگر به شلمچه و فاو و هورالعظیم راهمان نمیدادند با راهیان نور در نورزها هم که میرفتیم جای خالی شما و شهدا بیشتر آتیشمان می زد قبرهای لای نخلستانهای اروندکنار دیگر پرشده بودند و جایی برای نمازشب ها و مناجاتها نبود صدای صوت خمپاره و موشک نبود .

 

اما بازهم دلخوش بودیم که اقا رجب هست با خود میگفتیم هروقت دلمان بگیرد میتوانیم به موبایلش زنگ بزنیم هرچند او سردار است ولی با بسیجیانش هم پای کار است اما حالا....

 

ایکاش می شد باردیگر در آغوشت گیریم و تو بازهم لبخند بزنی و مارا از تله دنیا به آخرت پیوند بدهی ...

 

حق داشتی بروی میدانیم وقتی پدرشهیدان نظم بجنوردی و خانواده رمضانی و نوری و... را میدیدی ناراحت می شدی چند ماه قبل پدر شهیدنظم هم به شهدایش پیوست و ... شایددیگر خیالت راحت شده بود

 

چه سری در 26 مهرماه 1388 بود که رفتی میخواستی به کنگره سرداران شهید خراسان برسی ؟

 

سردار عزیز تو مزد تلاشهایت را گرفتی به قول رهبر عزیزمان حیف بود که به مرگ عادی می مردید اما دعاکن که ماهم نزد شما شهدا روسفید شویم ...

 

نامه‌ای به فرمانده گردان نصرالله

 

ادای احترامی به پیشگاه سرداران شهید رجبعلی محمدزاده و نورعلی شوشتری

 

نمی‌دانم مرا به خاطر می‌آوری یا نه، 23 سال قبل پادگان 92 زرهی اهواز، مقر لشکر 5 نصر خراسان. اولین روزهایی بود که گردان نصرالله را تحویل گرفته بودی، تو و یار و همراه همیشگی ات شهید علی نوری، آرام و قرار نداشتید تا هرچه زودتر گردان سرو سامان بگیرد.

 

23 سال قبل، پادگان 92 زرهی اهواز، اولین باری بود که چهره محجوب و خندان ترا زیارت کردم، آری زیارت کردم، از بس که مخلص بودی، بی‌ریا، بی‌تکبر، چیزی که این روزها بین ما آدمها کمیاب، بلکه نایاب شده است.

 

23 سال قبل با نامت برای اولین بار آشنا شدم، صدایت می‌کردند «برادر رجب».

 

آغاز آشنایی ما هم اول «ماه رجب» بود و تو روزه بودی و غسل اول ماه بجا آورده بودی، خوی نیکوی رجبیون در وجودت خانه داشت و مگر نه اینکه: «الاسماء تنزل من السماء»!

 

23 سال قبل، ماه‌های اول سال بود که خبر آمد، نیروهای ارتش بعثی عراق دوباره شهر مهران را تصرف کرده‌اند. آرام و قرار نداشتی تا گردان تازه سامان گرفته را زودتر در منطقه عملیاتی مستقر کنی. و تو چنان گردانی ساختی که بسیجیان دلاور آن در هجوم بی‌امان دشمن، در دشت مهران به شکار تانکهای دشمن رفتند، بی‌آنکه ذره‌ای خوف به دل راه دهند.

 

نبرد پشت رودخانه کنجانچم را می‌گویم که وقتی تانکهای دشمن پشت دیواره رودخانه گیر کردند با حمله شجاعانه بچه‌های گردان و به آتش کشیده شدن اولین تانک، تانک‌های دیگر فرار را برقرار ترجیح دادند.

 

23 سال قبل، چه سال قشنگی بود سال 1365، ماههای آغازینش اینچنین بود و ماههای پایانی‌اش در عملیات کربلای 4 و 5 بچه‌های گردان تو، با خون خود قیامتی در شلمچه بپا کردند. یارانت یک به یک پر کشیدند و تو در فراغ تک تک آنها گوهر جان را می‌سفتی، که در باغ شهادت را بستند و ما پشت در ماندیم. بغض ات را به خاطر می‌آورم که با چه حسرتی از شهیدان گردان یاد می‌کردی و قطرات اشکی که با سوز و گداز در هجران آن عزیزان می‌فشاندی. جانبازی ترا راضی نکرد می‌خواستی که سر ببازی!

 

آن روزها و این حالات و روحیات البته بین بچه‌های جنگ کم و بیش مرسوم بود، اما نگه داشتن این گوهر ناب آن هم 23 سال کار هرکسی نیست. و حالا پس از این همه سال تو هم به خیل عزیزانی پیوستی که در فراقشان می‌سوختی. خوشابه‌حال شهدای گردان نصرالله که از امروز فرمانده خود را یافته‌اند!

 

 «برادر رجب»! بگذار به تو تبریک بگویم برای اینکه آن حسرت نابی که 23 سال قبل در وجودت موج می‌زد آنچنان زلال باقی نگه داشتی و اجازه ندادی گذر ایام آنرا بمیراند تا اینکه گوهر زیبای شهادت را صید کردی.

 

نه، نه؛ بگذار جمله‌ام را اصلاح کنم، تو در امتحانات روزگار و در صحنه جهاد اصغر و جهاد اکبر آنچنان سربلند و سرافراز شدی که شهادت گوهر نابی همچون ترا شکار کرد. آری فکر کنم حالا حق مطلب را بهتر ادا کرده باشم.

 

 «برادر رجب»! در این 23 سال گرچه تورا دیگر ندیدم اما صادقانه بگویم چهره پرلبخند ترا هیچ‌گاه فراموش نکرده‌ام. تو نمونه یک انسان خالص و بی‌تکلف بودی که در مکتب امام عزیز رشد یافتی، تربیت شدی و به اوج رسیدی پس اجازه بده امروز من به برکت آن آشنایی دیرین از تو بخواهم که تو هم ما را فراموش نکنی و برای حسن عاقبت همه ما دعا کنی.

 

 «برادر رجب»! راستی چقدر به زبان آوردن این عبارت دشوار شده است! «برادر» را می‌گویم. دیگر سالهاست که افراد یکدیگر را برادر خطاب نمی‌کنند و اگر کسی هم دیگری را برادر خطاب می‌کند با به شوخی و تمسخر است یا مورد تمسخر قرار می‌گیرد. چرا که معادلات زندگیمان دیگر مبنای برادرانه ندارد. حتی خودت که این روزها شاهد بودی برادرانی با ادعای بزرگتری و ریش سفیدی و سابقه مبارزه و پیروی امام و. . . با گرگانی همراه شدند که قصد داشتند «یوسف انقلاب» را به چاه بیندازند، اما به مدد همراهی یاران و سربازان مخلصی همچون تو، یوسف انقلاب همچنان در اوج عزت ماندگار است.

 

 «برادر رجب»! برادرانی از این آب و خاک این روزها شعار دادند «بسیجی واقعی همت بود و باکری» گواینکه بسیجیان واقعی همان رفتگانند و به ظاهر دفن شدگان؛ اما تو و سردار مخلص نورعلی شوشتری با خون خود اثبات کردید که همه بسیجیان و سپاهیان، همت‌ها و باکری‌های زمان خود هستند که برای فرمان ولی امر خود سرمی‌بازند.

 

 «برادر رجب»؛ حبذا! خوشا به احوالت که پس از 23 سال، مزد مجاهدت و پایمردیت را ستاندی و صدف شهادت گوهر ارزشمندی چون ترا صید کرد. آفرین بر تو که مراد دل را یافتی و دل به دنیا نسپردی. هنیاً لک

 

مرغ بر بام توره دارد و من بر سرکوی       

 

حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد

 

نیروی گردان نصرالله - لشگر 5 نصر

 

مهرماه 88

 

نویسنده: رضا مقدسی




      

زندگینامه

ایشان در سال 1342 در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر چشم به جهان گشود و در دوران نوجوانی بنا

 

به فرموده معمار کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج به عضویت ، به این نهاد

 

مقدس در آمدند و در عملیاتهای متعددی از جمله ولفجر 4 در جبهه حق علیه باطل شرکت نمودند

 

ایشان پس از تولد اولین فرزند خود در حالیکه 15 روز بیشتر از ولادتش نمی گذشت راهی جبهه حق

 

علیه باطل شد و در جبهه از ناحیه دو دست مجروح گردید و به بیمارستان نجمیه تهران اعزام

 

گردید مقام معظم رهبری در دیدار از بیمارستان ایشان را از نزدیک مورد عطوفت ونوازش پدرانه خود

 

قرارداد تا اینکه پس از مدتی لباس مقدس سپاه را بر تن کرده و پاسدار انقلاب و ارزشها و دستاوردهای

 

انقلاب گردید.

 

کارنامه درخشان 28ساله سردار شهید حاج ولی فتح مرادی

 

15سال خدمت در رده های مختلف سپاه پاسداران شهرستان ایرانشهر

 

4 سال بعنوان مسئول اطلاعات و جانشینی فرماندهی سپاه سراوان

 

2 سال بعنوان جانشین فرماندهی سپاه خاش

 

و بیش از 5 سال خدمت بعنوان فرماندهی سپاه شهرستان نیکشهر

 

و خلاصه در سال 1386 بعنوان فرماندهی شهرستان ایرانشهر شهر میزبانان ولایت انتخاب و منصوب گردید و در سحرگاه بیست و ششم مهر ماه سال جاری در سفری عاشقانه و عارفانه همراه با همرزمانش توسط خفاشان کوردل و شیطان پرست دعوت حق را لبیک و به خیل شهداء پیوست

 

 

خاطره ای از یکی از مردان بی ادعا

 

من مسئول و سرباز نمازخانه سپاه ایرانشهر بودم . ایام ماه مبارک رمضان بود که چند روزی سردار در جلسات قرآن شرکت نکردن . با توجه به اینکه ایشان در ناحیه حضور داشتند . ولی سئوالی برای من پیش آمده بود که چرا در جلسه قرآن شرکت نمیکند و شاید چند سئوالی دیگر ........

 

یک روز در هنگام برگذاری جلسه قرآن مشکلی برایم پیش آمد که به ناچار جلسه را ترک کردم و به اتاق سردار رفتم . با توجه به اینکه در هنگام برگزاری جلسه قرآن همگی پاسداران در نماز خانه سپاه هستند و در سالن اداری ناحیه کسی حضور نداشت . من وارد سالن اداری شدم و صدای زیبای قرآن در فضای سالن سپاه به گوش میرسید و من وقتی که وارد اتاق شدم دیدم که این صدای زیبا از رایانه ای که داخل اتاق سردار است پخش میشود و دیدم که سردار مشغول کار اداری است و تازه متوجه شدم که سردار مرادی آنقدر کار اداری دارد که نمیتواند بعضی از جلسات قرآن را شرکت کند و همان جا به قرآن گوش میدادند و به کار مشغول میشدند.

 

*********

در یکی از روزها که کنار سردار مرادی نشسته بودم یکی از اشخاص که با ایشان در حال صحبت کردن بودن در بین صحبت هایشان به سردار گفتند که شما در حال حاضر در بین مردم مقام و پست و شخصیتی دارید و مردم حرف شما را بیشتر میپزیرند بعد از اتمام حرف آن فرد سردار شروع به صحبت کردند که گفتند : اگر پست و مقام ماندنی بود به من نمیرسید و به خدا حاضر هستم که این پست را از من بگیرند و من هیچ زمان آخرت خودم را به دنیا نمی دهم .

 

و ایشان گفتند : آنها که پست و مقام در این دولت دارند و به دنبال فخر فروشی به دیگران هستند حتما از این مقام دنیوی خودشان استفاده شخصی میکنند و دنیا را به جای آخرت برگزیدند.

 

و این گفته سردار بی درنگ مرا به یاد فرموده امیرالمومنین انداخت که فرمود : خلافت برای من از آب بینی بز کمتر است.





      
<   <<   11   12   13   14      >