مرگ که از آن به «فرمان رسیدن»، «رخت به صحرا نهادن»، «جامعه گذاشتن»، «پیمانه لبریز شدن»، «آفتاب به دیوار آمدن»، «قالب تهی کردن»، «جان سپردن» و تعابیر دیگر[1] یاد شده است موجد وصیت نامه و مقدم? پدید آمدن حالات و حکابات و مراتب سیر و سلوک و تحول و تحویل مراتبی در معرفت و معانی مراد و مقصود است. نقط? رهایی و انقطاع و تهی شدن از هستی خود و خویشتن نهادن چون لباس از تن، حضور به هم رساندن و در معرض ملاطفت محض او بودن. این مرگ و جنس آن، چه نسبت درستی با حیات آدمی دارد. مردن به معنی آنچه انسان در هوای او و تن و جان می فرساید و در پرتو آن محو می شود. گفته اند: هر دل که در مصیبتی تنگ آید باید که یاد مرگ کند تا فراخ گردد[2] و این یادکرد نزد غافل با بغض است که عیش او را منغض می کند و نزد تایب با کراهت از زود هنگامی اش و نزد عارف محبوب از آن روی که دیدار دوست را در پی دارد.[3]
در هر حال، نزدیک تر از همه چیز به ابنای آدم مرگ است هر چند آن را دور بپندارد. در قبول مرگ چاره نیست. چه به درد و دریغ سعدی از «گذشتن و گذشتن» :
دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد بهار»
و چه به وعده و وعید مولانا:
این جهان همچون درخت است ای کرام ما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گیرد میوه ها مر شاخ را زانکه در خامی نشاید کاخ را ...
مرگ پیش از مرگ آن هم نه از عجز و رنج(مرگ جو باشی ولی نز عجز و رنج.) مرگ و کشته شدن در راه خواست? خود[4] و مرگ در نگاه نویسنده بینابین در تعبیر: بیمناک و شورانگیز، داس کهنه ای که خرمن زندگی را درو می کند. خواب آرام و گوارا، بهترین پناه برای دردها و غم ها. مرگ اگر نبود. آرزویش را می کردیم و زندگی اگر سپری نمی شد چقدر تلخ و ترسناک بود.[5]