گذری بر زندگی
‹‹ احمد ›› در تیر ماه 1332 در خانوادهای مذهبی و عاشق اهل بیت به دنیا آمد و دوران تحصیل خود را در ‹‹ کیاکلا ›› و شهرهای اطراف گذراند . او دوران مدرسه را به جهت استعداد فوق العاده ای که داشت ، به عنوان شاگرد ممتاز به پایان رساند .


احمد با صدای پر سوز خود به مجالس و محافل مذهبی شور خاصی می بخشید و در ایام محرم و رمضان به اداره محافل اسلامی عشق می ورزید و همه سعی و تلاش خود را برای نشان دادن چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قلبهایی که زورمندان و اربابان از خدا بی خبر برای آن درست کرده بودند ، بکار می برد و اعتقاد راسخ داشت که عامل به احکام دین مبین اسلام باشد . ‹‹ سردار شهید کشوری ›› در سال آخر دبیرستان ، با دو تن از همکلاسان خود ، دست به فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی زد . او با کشیدن طرحها و نقشه های سیاسی علیه رژیم وابسته ، ماهیت آن را افشا می نمود . پس از اخذ دیپلم ، آماده ورود به دانشگاه می شد که با توجه به هزینه های سنگین آن و محرومیت مالی که داشت ، از رفتن به دانشگاه منصرف شد .
در سال 1351 وارد ارتش ( هوانیروز ) شد . البته همیشه از مسائلی که در آنجا می دید رنج می برد ، چرا که رفتارها ، مخالف افکار عقیدتی او بود .


‹‹ شهید کشوری ›› بدلیل هوش و استعدادی که داشت ، دوره های تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای ‹‹ کبرا ›› و ‹‹ جت ـ رنجر ›› را با موفقیت به پایان رساند . وی علاقه عجیبی به روحانیت داشت و بسیار افسوس می خورد که چرا روحانی نیست و بارها گفته بود : ‹‹ ای کاش در لباس روحانیت بودم . در آن صورت بهتر می توانستم حرفهایم را بزنم .››
‹‹ شهید کشوری ›› چندین بار به علت اعمالی که علیه رژیم انجام داده بود بازجوئی شد و حتی مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت . شبهای بسیار از مصیبتهای فقرا سخن میگفت و اشک می ریخت و فکر چاره بود و با همة خطراتی که متوجه او بود، به منزل فقرا می رفت و ضمن کمک به آنان ، ظلمهای شاه ملعون را برایشان روشن می ساخت .
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و زمانیکه غائلة کردستان شروع شد ‹‹ شهید کشوری ›› همانند کسی که عزیزی را از دست بدهد یا برادر در بند داشته باشد ، از بابت این ناامنی ناراحت بود .


برادر شهید تیمسار فلاحی در این خصوص می گفت : ‹‹ شبی برای مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم و هنوز سخنانم تمام نشده بود که از صف جوانی بیرون آمد و دیدم ‹‹ کشوری ›› است .››
روزهای آغاز جنگ تحمیلی عراق را شهید شیرودی چنین بیان می کند : ‹‹ احمد ، استاد من بود و زمانی که صدام آمریکایی به ایران یورش آورد ، احمد در انتظار آخرین جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود . اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام ، عازم سفر شد . به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود ، اما او در جواب گفت : ‹‹ وقتی که اسلام در خطر باشد ، من این سینه را نمی خواهم .››


آری ‹‹ کشوری ›› به جبهه رفت و چون گذشته ، سلحشورانه جنگید و مزدوران را به درک واصل کرد ، بطوری که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نفرات مزدور دشمن تبدیل نمود .
آری ...! سرانجام در روز 15 / 9 / 1359 نیایشهای شبانه اش به درگاه احدیت مورد قبول واقع گردید و در حالی که از مأموریت بسیار مشکل اما پیروز باز می گشت ، در دره ‹‹ میناب ›› ایلام مورد حمله نا برابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثی قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش بر اثر اصابت راکتهای دو میگ به شدت در آتش می سوخت آن را به مواضع خودی رساند و آنگاه در خاک وطن شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید و پیکر پاکش در بهشت زهرا میعادگاه عاشقان الله به خاک سپرده شد .